گنجور

 
حزین لاهیجی

در آب دیده یا در سینهٔ پرآذر اندازم

دل بیمار خود را بر کدامین بستر اندازم؟

جهان افسرده شد از عشق خون آشام، اشارت کن

که این دل مردگان را در رگ جان نشتر اندازم

کف خاکستر تفسیده ام در کار محشر کن

که دوزخ در بهشت و العطش در کوثر اندازم

دل نامهربانت کینهٔ عاشق چرا دارد؟

اگر رسم وفا عیب است از عالم براندازم

قدح پیمای من، داری اگر ذوق کباب دل

بفرما تا به داغ دوستی بر اخگر اندازم

غبار دل بود، تا کی، کهن ویرانهٔ دنیا؟

بگو تا کار عالم را به مژگان تر اندازم

بساط عشق بازان گرمی هنگامه می خواهد

تو چوگان کن کمند زلف را تا من سراندازم

حزین از عشق دارم در رگ جان گرمی خونی

که در شمشیر قاتل پیچ و تاب جوهر اندازم