گنجور

 
حزین لاهیجی

دو جهان است درکنار خودم

خود خزان خود و بهار خودم

مایه ور تر، کنارم از دریاست

خجل از چشم اشکبار خودم

گاهگاهی دلم به خود سوزد

شمع آدینهٔ مزار خودم

بسمل افتاده ام ولیکن نیست

خبر از نازنین سوار خودم

نشئهٔ عمر، یک صبوحی بود

روزگاریست در خمار خودم

در اسیریست سرفرازی من

سخت در قید اعتبار خودم

صلح کل کرده ام به خلق جهان

مرد میدان کارزار خودم

نه به رندی خوشم نه با تقوا

همه درماندگی به کار خودم

رفتم از خویش، آمدی چون تو

چشم در راه انتظار خودم

مهره دل در آتش است سپند

گرم جانبازی قمار خودم

به ز صد نقش دلکش است حزین

رقم کلک مشکبار خودم