شمارهٔ ۵۹۱
ای نثار ره تیغ تو سرافشانی شمع
داغ سودای تو آرایش پیشانی شمع
تا سحر در حرم وصل تو پا بر جا بود
کس درین بزم ندیدم به گرانجانی شمع
آنقدر ضبط زبان کردکه در بزم تو سوخت
رشک می آیدم از طرز سخندانی شمع
خوش به آرام ازین مرحله در شبگیر است
سفر از خود نتوان کرد به آسانی شمع
عرق شرم فرو ریزدش از پیشانی
خجل از روی تو شد چهره نورانی شمع
سودی از سوختن خرمن پروانه نکرد
لب گزیدن بود آثار پشیمانی شمع
پرده پوشی نتوان کرد به رسوایی ما
که لباسی نشود جامه عریانی شمع
غم و شادی همه یک کاسه کند آتش عشق
گریه ناکی نتوان یافت به خندانی شمع
فکر آن است که در پای تو ریزد جان را
می توان یافتن، از سر به گریبانی شمع
شب چو سازد گل روی تو رقم پردازم
بر سر خامه زنم لالهٔ نعمانی شمع
ما و دلدار ز یک شعله کبابیم حزین
سوخت پروانهٔ ما را غم پنهانی شمع
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف) | 🔍 شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...