گنجور

 
حزین لاهیجی

خوش آنکه یار، کله گوشهٔ وفا شکند

صف کرشمه، نگه های آشنا شکند

به دیر و کعبه نماند درست پیمانی

به دوش و بر اگر آن طرّهٔ دوتا شکند

شکسته رنگی عشقم رسیده تا جایی

که شرم چهرهٔ من، رنگ کهربا شکند

برآورد به تماشا، سر از دریچه مهر

چو من به دامن عزلت کسی که پا شکند

کمال دولتم از عشق گشته سکّه به زر

ز رنگ کاهی من، نرخ کیمیا شکند

به چاره عقدهٔ دل در میان منه ترسم

که مفت، ناخن فکر گره گشا شکند

فلک به دردکشان، سنگ فتنه می بارد

دنی چو مست شود کاسهٔ گدا شکند

چنین که می نگرم خون عالمیست هدر

رواج جور تو، بازار خون بها شکند

رخ فرنگ تو ایمان به رو نماگیرد

شراب رنگ تو ناموس پارسا شکند

خموشی تو از آن شکوه خوشتر است حزین

که زلف آه تو را بخت نارسا شکند