گنجور

 
حزین لاهیجی

ز نخجیر دلیرم غمزهٔ صیاد می لرزد

ز جان سخت من این دشنهٔ فولاد می لرزد

بَرَد از جا نهیب ناله ی من ، صبر مجنون را

ز سیل گریه ام بر خود شط بغداد می لرزد

شکوهی عشق بخشیده ست بازوی ضعیفان را

که تیغ کوهسار از تیشه ی فرهاد می لرزد

زگلبانگ صفیرم می تپد دل، عندلیبان را

ز کلک خوش صریرم خامه فولاد می لرزد

زبان عشق ترسان است از دم سردی واعظ

که شمع شعله ور در رهگذار باد می لرزد

نمی گردد به جایی پای ناقص فطرتان محکم

به حال این سبک مغزان، دل الحاد می لرزد

گدا و شاه را از خاکساران است آسایش

زمین چون می تپد ویرانه و آباد می لرزد

کند جایی که آن قامت قیامت، جلوه آرایی

ز باد دامن او رایت شمشاد می لرزد

حزین از سردسیر عقل بیرون ناله ای سر کن

که سرما خوردگان را درگلو فریاد می لرزد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode