گنجور

 
حزین لاهیجی

باد صبا فسانهٔ زلف تو ساز کرد

پیغام آشنا، شب ما را دراز کرد

گردید قسمتم ز ازل عشق شعله خو

ساقی مرا به جرعهٔ می جانگداز کرد

افزون شد از بهار خطت، شور عاشقان

نیرنگ باغ، نالهٔ مرغان دراز کرد

گویا لبالب از می عجز و نیاز بود

پیمانه ای که چشم تو را مست ناز کرد

مگشای لب به قصهٔ راز نهان حزین

نتوان حدیث شوق به عمر دراز کرد

 
 
 
کسایی

آن کس که بر امیر در مرگ باز کرد

بر خویشتن نگر نتواند فراز کرد

امیر معزی

آن بت که بر دلم در شادی فرازکرد

یک باره بر دلم دری ز مهر باز کرد

زلف جو سام بر دل مسکین من فکند

تا بر دلم جهان در خورشید باز کرد

بی‌خواب کرد چشم دلم در فراق خویش

[...]

فلکی شروانی

تا بر دل من آن بت طناز ناز کرد

صد در ز ناز بر دل من باز باز کرد

عطار

تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد

دل را به عشق خویش ز جان بی نیاز کرد

دل از شراب عشق چو بر خویشتن فتاد

از جان بشست دست و به جانان دراز کرد

فریاد برکشید چو مست از شراب عشق

[...]

اوحدی

ترکم به خنده چون دهن تنگ باز کرد

دل را لبش ز تنگ شکر بی‌نیاز کرد

کافر، که رخ ز قبله بپیچیده بود و سر

چون قامتش بدید به رغبت نماز کرد

ای دلبری که عارض چون آفتاب تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه