ای در نظر ناز تو، سلطان و گدا هیچ
آیا خبرت هست ز حال دل ما هیچ؟
از منتم آزاد، به عشق تو که دارم
دردی که نیفتد سر و کارش به دوا هیچ
نه کفر پذیرد سر زلف تو نه اسلام
در بندگی عشق تو شد طاعت ما هیچ
انصاف کساد است به بازار محبت
جانهای گرانمایه نیاید به بها هیچ
عاشق برد از بخت به دیوان که فریاد؟
بگسستن دل مشکل و امّید وفا هیچ
پیمانهٔ تسلیم شکسته ست خمارش
رندیکه ندارد خبر از درد و صفا هیچ
غوغای حزین است ز فریاد نظیری
بانگی که نباشد نکند کوه صدا هیچ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای کعبه که گردت ننشیند به صفا هیچ
جایی که عطای تو بود کفر و خطا هیچ
نرخ نظر حسن قبول تو بلند است
ریزیم دل ار بر سر دل تا به سما هیچ
با قهر تو علت نه و با مهر بهانه
[...]
لطف سخن و تازگی لفظ و ادا هیچ
بیتابی ما حیرت ما شکوه ما هیچ
از حال خود آیا چه دهم درد سر تو
جز اینکه مکرر بنویسم دو سه جا هیچ
مضمون کتابت بود آشفته غبارم
[...]
جان هیچ و جسد هیچ و نفس هیچ و بقا هیچ
ای هستی تو ننگ عدم تا به کجا هیچ
دیدی عدم هستی و چیدی الم دهر
با این همه عبرت ندمید از تو حیا هیچ
مستقبل اوهام چه مقدار جنون داشت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.