گنجور

 
حزین لاهیجی

ای در نظر ناز تو، سلطان و گدا هیچ

آیا خبرت هست ز حال دل ما هیچ؟

از منتم آزاد، به عشق تو که دارم

دردی که نیفتد سر و کارش به دوا هیچ

نه کفر پذیرد سر زلف تو نه اسلام

در بندگی عشق تو شد طاعت ما هیچ

انصاف کساد است به بازار محبت

جانهای گرانمایه نیاید به بها هیچ

عاشق برد از بخت به دیوان که فریاد؟

بگسستن دل مشکل و امّید وفا هیچ

پیمانهٔ تسلیم شکسته ست خمارش

رندیکه ندارد خبر از درد و صفا هیچ

غوغای حزین است ز فریاد نظیری

بانگی که نباشد نکند کوه صدا هیچ

 
 
 
نظیری نیشابوری

ای کعبه که گردت ننشیند به صفا هیچ

جایی که عطای تو بود کفر و خطا هیچ

نرخ نظر حسن قبول تو بلند است

ریزیم دل ار بر سر دل تا به سما هیچ

با قهر تو علت نه و با مهر بهانه

[...]

اسیر شهرستانی

لطف سخن و تازگی لفظ و ادا هیچ

بیتابی ما حیرت ما شکوه ما هیچ

از حال خود آیا چه دهم درد سر تو

جز اینکه مکرر بنویسم دو سه جا هیچ

مضمون کتابت بود آشفته غبارم

[...]

بیدل دهلوی

جان هیچ و جسد هیچ و نفس هیچ و بقا هیچ

ای هستی تو ننگ عدم تا به کجا هیچ

دیدی عدم هستی و چیدی الم دهر

با این همه عبرت ندمید از تو حیا هیچ

مستقبل اوهام چه مقدار جنون داشت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه