گنجور

 
حزین لاهیجی

می به بزم ما امشب، از رمیده هوشان است

نی ز بی نواییها، کوچه خموشان است

رگ چو شمع می سوزد، در تنم ز تشنه لبی

آب سرد تیغی کو، خون گرم جوشان است

چشم مست اگر باشد، زهد پارسایی کیست؟

کفر زلف اگر خواهد، دل ز دین فروشان است

تار اگر برید از چنگ، محتسب زیانی نیست

گوش پرده سنجان را هر رگی خروشان است

رایگان حزین ندهی، عهد نوبهاران را

در چمن قدح بستان، گل ز باده نوشان است