گنجور

حاشیه‌گذاری‌های مصدق درخشان

مصدق درخشان

شاغل در حرفه مهندسی، شاعر و علاقه مند به شعر و ادب فارسی


مصدق درخشان در ‫۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۴۸ در پاسخ به احمد کچوئی دربارهٔ اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۷ - نمودار میشود روح ناصر خسرو علوی و غزلی مستانه سرائیده غائب میشود:

سلام علیکم.

منظور از عمامه، عمامه آخوندها نیست برادر. برای درک مطالب هر شعر یا متن دیگر، باید به کالبد زمانی آن شعر و شاعر رجوع کنید.

عمامه، جزئی از لباس عادی مردم مشرق زمین بوده است نه مخصوص آخوندها. هم اکنون نیز در افغانستان، بلوچستان و یمن و عمان وهندوستان و سایر کشورهای مشرق، عمامه جزئی از لباس است.

منظور علامه اقبال این است که عمامه پوشیدن مانع این نمی شود که تو اهل علم و دانش بشوی و صرفا با سرلخت شدن و لباس چسبان پوشیدن و کوتاه کردن لباس و کت وشلوار پوشیدن، تو نمی توانی صاحب درک و فهم بشوی بلکه باید عقل را در کله ات تقویت کنی... و سر لخت بودن در واقع رهاورد غرب است و در حال حاضر نیز که می بینیم در کشورهای اسلامی، عربی و افغانستان و هندوستان و .... سر لخت هستند بخاطر تقلید از پوشش غرب است. وگرنه لباس همه مردان مشرقی دارای عمامه یا کلاه بوده است.

 

مصدق درخشان در ‫۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۵۰ در پاسخ به بابک دهقانی دربارهٔ عطار » پندنامه » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم:

با سلام و احترام

آیا جناب شفیعی کدکنی، دلیلی هم بر تعلق نداشتن پندنامه به عطار ارایه فرمودند یا فقط از روی محتوای پندگونه ی آن این کتابچه را از وی ندانسته اند؟ و البته این پندنامه، یاوه گویی نیست!!

 

مصدق درخشان در ‫۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۴۸ در پاسخ به شیخ الاسود دربارهٔ عطار » پندنامه » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم:

با سلام و احترام
این مصرع، اشاره دارد به واقعه شهادت حضرت زکریا علیه السلام که هنگام تعقیب از سوی دشمنان، به درختی پناه برد و درخت او را در برگرفت. شیطان این مخفیگاه را به دشمنان نشان داد و آنان درخت را با زکریای نبی اره کردند.

 

مصدق درخشان در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

درود خدا بر همگی؛
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

سالها پیش کتاب "منم تیمور جهانگشا" را می خواندم. در بخشی از آن که مربوط به حمله ی وی به شیراز بود، حکایت از ملاقاتش با حافظ (شمس الدین محمد) میکند... آنچنان که تیمور گورکانی (معروف به تیمور لنگ که خود حافظ قرآن بود) از آن واقعه چنین یاد می کند... او عادت داشت بر هر شهری که مسلط می شد، بزرگان و علما و اهل ادب آن شهر را جمع می کرد و با آنان به بحث و گفتگو می پرداخت... از قضا در آنجا نیز با مدعوین به سخن می نشیند که یکی از آنان خطاب به تیمور می گوید اگر غرضت دریافت معانی و مفاهیمی است که بکار آید و سخنی بدیع و نو می خواهی که بشنوی از جماعتی که کمتر خود و علمشان را به نمایش می گذارند دعوت کن و با آنها دمخور شو... از جمله ی این افراد، اسم حافظ را می برد که تیمور نیز به گفته ی آن مرد عمل می کند و از عرفا دعوت می کند... او (تیمور) از گفتگوی خود و حافظ نیز در زندگینامه اش سخن می گوید:
از او پرسیدم که شنیده ام تو حافظ قرآن هستی؟
- حافظ: بله ای امیر
- امیر تیمور: آیا می توانی قرآن را آیه به آیه از انتهای آن تا به ابتدا بخوانی؟
حافظ: نه ای امیر من تاکنون چنین نکرده ام..
امیر تیمور: مرا بیازمای
حافظ سوره بقره را انتخاب کرد و من آن را از انتها به ابتدا خواندم..
حافظ گفت: ای امیر در مقابل حافظی چون تو، من نمی توانم اسم خود را حافظ بگذارم..
و گفتگوهای دیگر و بازخواستهایی از حافظ و مفاهیم ظاهراً ضد شرعی برخی ابیاتش که تیمور می پرسد و حافظ پاسخ می گوید.
غرض از این نوشته این است که بگویم انسانها در هر عصری که زندگی می کنند، به نوعی در اسارت قالب فکری زمانه ی خود هستند و هر چیزی را از دریچه نگاه فکری و ذهنی خود می بینند و تعبیر و تفسیر می کنند.. از جمله اشعار شعرایی مانند حافظ.که ما مردم مبتلا به اسارت فکر در روزگار خود این چنین می کنیم.
قبل از حمله صفویان به ایران، عموم مردم ایران و حکام بر مذهب اهل سنت بودند که به واسطه یورش صفویان حکومتهای سنی برچیده شدند و کشتاری سترگ در گرفت و نواحی مرکزی ایران مجبور به پذیرش آیین تشیع شدند... آنچنانکه امروز نیز هست و تراکم اهل سنت ایران عموما در نواحی مرزی کشور می باشد.
دین اسلام پس از خلفای راشدین، دچار تکثر مذهبی و مکتبی گردید و کلمه واحد اسلام، به مذاهب و مکاتب بی شماری شاخه شاخه گردید و هر گروهی با اعتراف به مسلمان بودن خویش قائل به مذهب و مکتب و مشربی گردید.. مکاتب مختلف کلامی رواج پیدا کرد و بستر دین اسلام در سطحی دیگر تبدیل به بسترهای اساسی مذاهبی مانند اهل سنت و اهل تشیع گردید.. که برای تفکیک باورهای شرعی و اعتقادی، نامهای جداگانه ای پیدا کردند.. در آنزمان و تا قبل از صفویان، بستر اساسی مسلمانی، اهل سنت و جماعت بود که خود شامل مذاهب فقهی غالبی همچون حنفی، شافعی، حنبلی و مالکی و ... بود که بعدها به همین چهار مذهب متوقف و البته در قرون اخیر مذهب اهل حدیث (سلفی یا بع تعبیر برخی: وهابی) نیز شایع شده است و شیعیان نیز بر مذاهبی چون زیدی، اسماعیلی، اثناعشری و ... که امروز قاطبه جمعیتی آنها بر مذهب اثناعشری است.
اما تصوف یا عرفان بستر دینی یا مذهبی نیست بلکه یک مشرب معرفتی است که در هر دو مذهب و علی الخصوص در مذهب اهل سنت مشهود بوده و هست و شاخه ها و طریقت های مختلفی همچون نقشبندی، مولویه، چشتی، قادری، سهروردی و ... داشته که با توجه به قالب زمانی هر عصر و رواج و توسعه آن بسیاری از مسلمانان در بستر اهل سنت (و گاهی اهل تشیع) در سیر و سلوک معنوی از این طریقتها پیروی کرده و بر آن منهج ها قدم می گذاشته اند و در واقع مذهبهای فقهی برای نحوه انجام شریعیات بوده و طریقت های عرفانی و تصوف، برای نحوه انجام تزکیه بوده است و می باشد.
این مقدمه را عرض کردم تا با نگاهی اجمالی به گذشته، کمی خود را از حصار ذهنی این عصر آزاد کنیم و با یک ذائقه آزاد به اطرافمان نگاه کنیم .. از جمله به حافظ شیرازی...
ایشان در زمان سلاطینی زندگی می کرد که همه از نظر فقهی بر مذهب اهل سنت بوده اند... و آنچنانکه حکما گویند: الناس علی دین ملوکهم... حکومت این زمان شیعه است و قاطبه مردم نیز بر دین حکومتشان شیعه هستند. حافظ نیز با حاکمان شیراز حشر و نشر داشت و بر مذهب ایشان یعنی اهل سنت بود. و در کنار آن بر مشرب عرفان بود..
فراگیر شدن عرفان و تصوف در میان مسلمانان به سبب ضرورتی بود که در آنزمان احساس می شد و همچنان این احساس نیاز وجود دارد.. و آن طریقی برای تزکیه نفس. چرا که با وجود دستورات و اوامر و نواهی شرعی مردم همچنان مبتلا به رذایل نفسانی بودند و انگار باید روحی در شرعیات دمیده می شد تا آن را در درون آدمی زنده نگاه دارد و یک مسلمان بصورت پویا و دینامیک مسلمان باشد... آنچنانی که قرآن گفته: أُدخلوا فی السِّلمِ کافَّه..
حافظ نیز بر مقتضای آنکه در جامعه اهل سنت و یکی از آنان بود، سنی مذهب بود و همچون بسیاری از اهل معرفت آن زمان که جویای دریافت حقیقت و کمال دین اسلام در پرتو معنویت آن بودند، عارف مسلک بود..
بسیار ضروری است که از اسارت قالبهای فکریِ محصور در برهه های تاریخی، آزاد شویم تا بتوانیم با نگاهی آزاد به پیرامون خود بنگریم...
دعایی از رسول مکرم اسلام (ص) نقل شده است که:
اللهم أرِنی الأشیاءَ کما هی.. (خدایا حقیقت اشیا را به من بنمایان)
ما به نحو اندوهباری در اسارت فکر هستیم که از آثار آن تعصب، تعبیر و تفسیر، زندگی در پندارهای ذهنی و نگاه از دریچه نفس است.
لازم است تا این حجاب نفس کنار گذارده شود تا حقایق به دور ازحجابها و پوششهای تعبیری و بطور عریان و خالص دیده شوند..
بقول مولوی:
دو سر انگشت بر دو چشم نِه
هیچ بینی از جهان؟، انصاف ده
گر نبینی، این جهان معدوم نیست
عیب، جز زانگشت نفس شوم نیست
تو ز چشم، انگشت را بردار، هین!
وانگهانی هر چه می خواهی ببین.
نکته ظریفی که باید بعنوان توجه به قالب ذهنی اثنا عشری امروز ایران بدان اشاره کرد این است که:
بر خلاف باور عموم مردم امروز شیعه، اهل سنت ارادت خالصانه ای نسبت به آل بیت رسول خدا و نوادگان او علی الخصوص حسن مجتبی و حسین و فاطمه زهرا و ... دارند.. و حب آل بیت را از ایمان می شمارند و تفکیک شیعه از سنی از این طریق امکان پذیر نیست... چون هر دو قائل به محبت آل رسول هستند.
دیوان حافظ و سایر بزرگان شعر و عرفان ایران مانند مولانا، سعذی، عطار، سنائی و ... سرشار از معارفی است که انسان را به سوی دید کلی فرا می خواند و از جزئی نگری نهی می کند.
این نوع نگرش، نگرشی است از بالادست و مانند چراغیست که از بالا که نور آن بر روی زمین می افتد و به هیچ کس تعلق ندارد. نه به مسلمان و نه غیر مسلمان..
مثالی عرض کنم: نور یک چراغ روشن باعث می شود هم یک گلستان و مرغزار به خوبی و روشنی دیده شود و هم یک باتلاق و شوره زار... این نو.ر منتسب به هیچکدام از آنان نیست اما اگر نگاه از منظر این نور باشد هر کدام که در هر جای باشند، مکان خود را بهتر و روشن تر می بینند.
عرفان به مثابه یک چراغ است که مسلمان و غیر مسلمان از آن استفاده می کنند... و نباید با عارف بودن یک کس او را منتسب به این یا آن مذهب یا دین کرد... بلکه مقوله ایست کلی و جداگانه و در عین حال مشرف بر همه.
امیدوارم توانسته باشم با این توضیحات چراغی بر مباحث مطرح شده بر حاشیه این شعر وزین لسان الغیب حافظ شیراز رحمه الله، افکنده باشم.
قدم دریغ مدار از جنازه ی حافظ
که گرچه غرق گناه است، می رود به بهشت
درود خداوند بر همه شما باد.

 

sunny dark_mode