گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سید حسن غزنوی

در برش برگ سمن می باید

وز خطش مشک ختن می باید

خاک بایست گل مه پرورد

کلک خورشید چمن می باید

لطف رویش همگان می بینند

روی لطفش سوی من می باید

دل من در چه سیمینش فتاد

آه کز مشک رسن می باید

گفتمش بوسه بزن گفت آری

بهر این کار دو تن می باید

چون زند بوسه که با یار او را

اولا شکل دهن می باید

حیلتش چیست ثنای خواجه

اگرش راه سخن می باید

در دریای کرم بوطاهر

آن ز سیماش سعادت ظاهر

مکن ای جان که سمر خواهد شد

وین دلم زیر و زبر خواهد شد

تو چه پنداری کاخر همه عمر

دست بیداد تو در خواهد شد

من چگویم که تو چون بی خبری

خود ترا زود خبر خواهد شد

بد شد افسوس میان من و تو

آه ترسم که بتر خواهد شد

جگرم خون شد و آمد در چشم

باز آن خون بجگر خواهد شد

تا یکی بوسه بندهی زینهار

که جهان زیر و زبر خواهد شد

نشود از تو پسر خواجه به سر

اگر از مات بسر خواهد شد

در دریای کرم بوطاهر

آن ز سیماش سعادت ظاهر

آنکه اقبال جهان را ماند

صورتش بخت جوان را ماند

طبع او کان گهر گشت ولیک

لفظ او گوهر کان را ماند

هر یک از چشمه گشای قلمش

نقشبندی زمان را ماند

به مراد دل و جان می گردد

راست گوئی تو زمان را ماند

روز خصمش که سیه تر هر دم

نیک شبهای خزان را ماند

چون ز خاک قدمش جان زنده ست

چون توان گفت که جان را ماند

هست چیزی که کند عمر دراز

قصه کوتاه شد آنرا ماند

در دریای کرم بوطاهر

آن ز سیماش سعادت ظاهر

ای ز لفظت درو گوهر زاده

وی ز خلقت گل و شکر زاده

خاک بستان درت را چو قلم

آب حیوان همه از سر زاده

مایه و سایه خلق و خلقت

باغ بر زاد و گل تر زاده

جوهر وقت قران اعظم

بهر اقبال ز مادر زاده

در ثنای توام از پرده غیب

نو عروسان معطر زاده

نیست در عالم و گر هست کجاست

چو تو یک مهتر و مهتر زاده

خواند این بیت چو از جان پرسند

کیست با بخت برادر زاده

در دریای کرم بوطاهر

آن ز سیماش سعادت ظاهر

عیدت ای صدر همایون بادا

روزگارت چو تو میمون بادا

هر سعادت که از آن نتوان گفت

به تو و روی تو مفتون بادا

ای چو گل چاک دل دشمن تو

همچو لاله جگرش خون بادا

لیک از دائره بیرون مرغیست

که از این دائره بیرون بادا

پدر و هر سه برادر بخشید

که رخ هر همه گلگون بادا

هر قلاده که زند منتشان

زیور ابلق گردون بادا

روز اقبال شما هر ساعت

همچو عمر فلک افزون بادا