سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۰ گفتم ببر من از تو ای مینائی گفتا که مبر که با دلت برنائی گفتا زیرا بارحون می کردم؟ با دل نه بس آمدم چه میفرمائی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر از شخصی مینایی میخواهد او را ببرد، اما مینایی پاسخ میدهد که این کار ممکن نیست زیرا دل او با شخص دیگری مرتبط است. او توضیح میدهد که با دلش نمیتواند این اتفاق بیفتد، چون احساساتش را با آن فرد دیگری پیوند داده است.
هوش مصنوعی: گفتم من را ببر ای دوست مینایی، او گفت مرا نبر، زیرا دل تو به جای دیگری تعلق دارد.
هوش مصنوعی: گفت: چرا به خاطر باران ناراحت میشوم؟ با دل و جان آمدهام، پس چه میگویی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای روی تو چشم حسن را بینایی
یغماست مرا قبله گر از یغمائی
خندان گل سرخی و بت گویائی
زینست که از بتان تو بی همتائی
پاکی و منزهی و بی همتایی
کس را نرسد ملک بدین زیبایی
خلقان همه خفتهاند و درها بسته
یا رب تو در لطف بما بگشایی
ای دوست تر، از دو دیده و بینایی
ای آنکه ز پیش چشم ناپیدایی
آن روز که آمدی مرا دربایی
گر تا به قیامت تو غذانی (؟) نایی
در چشم منی روی بمن ننمائی
واندر دلمی هیچ بمن نگرائی
ای جان و دل و دیده و ای بینائی
چون از دل و دیده در کنارم نائی
گر می دو هزار رطل بر پیمایی
تا می نخوری نباشدت شیدایی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.