گنجور

 
سید حسن غزنوی

که بود جان که نه در بند وفای تو بود

چه کند دل که نه خرسند جفای تو بود

سرِ ادبار من ار هست، مرا شاید؛ از آنک

دیده آنجا نهد اقبال که پای تو بود

در هوای تو شدم ذره زرین آری

ذره زرین بود آنجا که هوای تو بود

گر رضای تو در آن است که من خاک شوم

خاک بر تارکم، آنجا که رضای تو بود

رو که خورشید نهد روی چو سایه بر خاک

پیش قصری که درو عکس ضیای تو بود

جای میسازمت اندر دل و میخواهم عذر

کای بت، آتشکده تنگ نه جای تو بود

تو دریغی به حسن، بهر چه؟ زیرا که مهی

مجلس چون فلک شاه سزای تو بود

شاه بهرام شه آن شاه که گفتش سعدین

هر قرانی که کنم آن ز برای تو بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode