گنجور

 
سید حسن غزنوی

که بود جان که نه در بند وفای تو بود

چه کند دل که نه خرسند جفای تو بود

سرِ ادبار من ار هست، مرا شاید؛ از آنک

دیده آنجا نهد اقبال که پای تو بود

در هوای تو شدم ذره زرین آری

ذره زرین بود آنجا که هوای تو بود

گر رضای تو در آن است که من خاک شوم

خاک بر تارکم، آنجا که رضای تو بود

رو که خورشید نهد روی چو سایه بر خاک

پیش قصری که درو عکس ضیای تو بود

جای میسازمت اندر دل و میخواهم عذر

کای بت، آتشکده تنگ نه جای تو بود

تو دریغی به حسن، بهر چه؟ زیرا که مهی

مجلس چون فلک شاه سزای تو بود

شاه بهرام شه آن شاه که گفتش سعدین

هر قرانی که کنم آن ز برای تو بود

 
 
 
سعدی

من چه در پای تو ریزم که خورای تو بود

سر نه چیزیست که شایسته پای تو بود

خرم آن روی که در روی تو باشد همه عمر

وین نباشد مگر آن وقت که رای تو بود

ذره‌ای در همه اجزای من مسکین نیست

[...]

همام تبریزی

هوس عمر عزیزم ز برای تو بود

بکشم جور جهانی چو رضای تو بود

در ازل جان مرا عشق تو هم صحبت بود

تا ابد در دل من مهر و وفای تو بود

جای افسر شود آن سر که به پای تو رسد

[...]

صائب تبریزی

دست و دامن چه سزاوار عطای تو بود؟

ظرف دریوزه کند هرکه گدای تو بود

بی نیاز از زر و سیمند طلبکارانت

گنج زیر قدم آبله پای تو بود

خون کند در دل گلگونه حوران بهشت

[...]

حزین لاهیجی

شب که در خلوت اندیشه تمنّای تو بود

گل داغ دل من انجمن آرای تو بود

جلوه در آینه ام پرتو رخسار تو داشت

سینه آتشکدهٔ حسن دلارای تو بود

مژه بر هم نزدم آینه سان در همه عمر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه