گنجور

 
سید حسن غزنوی

هوای وصل جانانم گرفتست

غم دلبر دل و جانم گرفتست

دل و دلبر نمی بینم چه دانی

که چون سودای ایشانم گرفتست

چگونه در کشم دامن ز عشقش

که دست دل گریبانم گرفتست

چگونه گل چنم از باغ وصلش

که از خارش گلستانم گرفتست

دل از صبر ارچه می گریم نه ننگست

ره وصل ارچه می دانم گرفتست

ازینم پاره نومیدی آمد

که در دشواری آسانم گرفتست

مگر پیدا نمی آمد غمش زانک

نشاط مدح سلطانم گرفتست

ملک بهرام شاه آن گنج رحمت

که در دشواری آسانم گرفتست

بحمدالله که شکر نعمت او

همه پیدا و پنهانم گرفتست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode