گنجور

 
سید حسن غزنوی

ناگاه چو بشنید شهنشه خبر شیر

فرمود که تازید سبک بر اثر شیر

چندانکه خبر گشت یقین شاه ز مرکب

بر پیل شد و کرد چو شاهان خطر شیر

خود شاه در این بود که در لشکر منصور

آوازه در افتاد که اینک خبر شیر

آهو بره بر پشته و گور از گله بر بست

اقبال خداوند جهان رهگذر شیر

بازوش قوی باد که در حین ز کمان چرخ

بر چرخ رسانید نفیر و نفر شیر

گه شیر به چنگال همی خست پی پیل

گه پیل به خرطوم همی کوفت سر شیر

چون پنجه فصاد گهی ناز و گهی نیش

در کرد مر آن پنجه بر نیشتر شیر

کوشید چو بیلک ز دلش نیش چو بگذشت

تاریک شد آن دیده خیره نگر شیر

تا پنج عدد شیر نیفکند شهنشه

نامد بسوی خوابگه از آبخور شیر

تیرش سوی آن جوی که در بیشه همی رفت

بگشاد زه از چشمه خون جگر شیر

ای آنکه رکابت چو سوی بیشه گذر کرد

جان بود همه خدمتی ما حضر شیر

هم ذات ترا باره سیمین ز تن پیل

هم تیر ترا ترکش زرین ز بر شیر

چونان برهانیدی شیران عرین را

کاهو مثل آورد ز حزم و حذر شیر

بو کز سرطان آید در سنبله خورشید

کامسال بگردد ز نهیب تو سر شیر

زین پس سکرة در ازان کز بیخ پلید؟

با نور نشیند ز عواقب ز بتر شیر؟

ای شاه بدشت آهو و نخجیر و دد و دام

گویند همی هر یک عیب و هنر شیر

رفتند گوزنان بره تهنیت گور

گشتند شکالان بعرین نوحه گر شیر

هر لحظه از آن خون شکاری بشماتت

دم دم همه آشامند خون هدر شیر

زین یک اثر تو که جهان پر خبرت باد

روباه ندارد خبر و نه اثر شیر