گنجور

 
سید حسن غزنوی

عمری مرا هوای لهاوور بوده بود

همت بر آن سعادت مقصور بوده بود

نزدیک تر نمودی از جان به نزد من

زان پس که خود ز من چو دلم دور بوده بود

نزدیک نور نیک بدیع است و این عجب

گوئی که آفتاب مگر دور بوده بود

نی نی چو من بدیع بلهاور کجا بود

این نکته بر ضمیرم مستور بوده بود

دیدم کنون که خاصیت نور آفتاب

در همت محمد منصور بوده بود

صدری که هر یک از پدر و جد او چنو

در مملکت برادی مشهور بوده بود

زین پس که شد به مجلس او مست و خوش چو سرو

زان پس که همچو نرگس مخمور بوده بود

چون لاله سر به سر شده و پای در گلت

هر حاسدی که چون گل در سور بوده بود

بودم ضعیف و داد ما قوت سپاس

چون می که جای جان شد و انگور بوده بود

ای آنکه نظم کردم در سلک مدح تو

درها که تا به عهد تو منثور بوده بود

یک هفته دور ماند ز دیدار تو حسن

از لطف درگذار که معذور بوده بود

تا ذکر آن رود که کلیم گزیده را

تهدید لن ترانی بر طور بوده بود

می خور برآنکه پنداری آن کسی؟

روح است مادر و پدرش حور بوده بود