حکایت کرد مرا دوستی که در مودت ید بیضا داشت و در محبت رای بینا که: وقتی از اخوان حضر مشتکی شدم و بر عصای سفر متکی گشتم.
خواستم که قدمی چند بسپرم و مرحله ای چند بشمرم، تا ملالت اخوان بتعطف بدل شود و نفرت یاران بتألف بازگردد که طول اقامت موجب سئآمت است و ادمان صحبت علت ندامت.
و من لزم الاقامة فی البیوت
شکورا قانعا بقلیل قوت
یطوف و ان تطاولت اللیالی
حوالیه طواف العنکبوت
در حضر چون عنا کشیم همی
رخت سوی سبا کشیم همی
پای ازین منزل خراب و هوان
بر زمین هوی کشیم همی
وز فضای قضا زمام مراد
کس نداند کجا کشیم همی
دل ما تنگ شد ز خانه تنگ
رخت سوی فضا کشیم همی
هر که در زاد وبوم بندد دل
آن کشد او که ما کشیم همی
ناگاه بی هیچ عدت و مدت رفتن را رای کردم و اعتماد بر مرکب پای، زین ارادت بر براق اشتیاق نهادم و قدم مجاهدت در راه عراق، طبعی از اقامت ملول و عزمی در حرکت عجول.
چون فرسنگی چند از راه کوتاه کردم و در عواقب و نوائب سفر نگاه، گفتم راه را ازیاری و دار را از جاری چاره نبود.
الدلیل ثم السبیل که شرط اهم و رکن اتم در سپردن طریق بدست کردن رفیق است، مفرد دویدن سنت هلال است و تنها رفتن رسم خیال.
سفر چو جوئی همچون نجوم یاران جو
وحید و مفرد و تنها هلال وار مرو
نخست یار بدست آر پس برون نه پای
یگانه پوی مباش و خیال وار مرو
در این تفکر ساعتی بیاسودم و در سایه درختی بغنودم، چون چشم بگشادم پیری دیدم خوش نوا و لطیف لقا، بر طرفی دیگر نشسته انبان و عصا در پیش مراقب زاد و رحله خویش، پوشیده دری میسفت و با خود سخنی می گفت و در برابر وی سروی سرافراشته در چمنی کاشته، باد بهاری بر وی میوزید واز جنبش آن نسیم مینوید و پیر در وی می خندید.
گوش داشتم تا پیر سیاح چه می گوید و از آن ترنم و تبسم چه می جوید؟ این نظم در زبان داشت و این در در دهان، از جگر کباب با چشم پرآب می گفت:
یا باسق القد کم فارقت مر تحلا
قدا کقدک میالا و میاسا
کم قد هجرت و نار القلب موقدة
ناسا و کأسا و اخوانا و جلاسا
و عطلتنی خطوب الدهر معرضه
و بت لا ذنبا فیه و لا راسا
و ردنی حادث الدنیا علی وسنی
و اصبح العشق صرافا و نخاسا
هل تحت ظلک لی نوم و مستند
ام کنت آثرت حسادا و خراسا
کیف السبیل الی کیس و کأس طلی
فلست ابصر لا کیسا و لا کأسا
پس نظم تازی بگذاشت و نوای دری برداشت و این ابیات را بر زبان راند و این ترجمه در بیان آورد.
زهی عالی درختی کز بلندی
سزد گردون گردان پایه تو
بسی خورشید و ماه و ابر بوده
بباغ اندر رقیب و دایه تو
چه باشد گر غریبی مستمندی
بیاساید دمی در سایه تو
بنازد در بهشت عدن شاید
اگر طبی بود همسایه تو
چون این بیتها پرداخت و این نواها بساخت عصا در مشت گرفت و رخت برپشت، خواست که قدم بردارد مرا فرو گذارد.
آواز دادم و گفتم شیخاسیر و اسیر ضعیفکم بدین گرمی متاز که در قافله ضعیفانند و بدین حد مشتاب که در خدمت نحیفانند، از براق همت بر مرکب مجاهدت نشین، تا سست پایان کاروان از گرد موکب تو باز نمانند.
پیر باز پس نگریست و گفت ای جوان بخسب که با سایه و آب و سکون، حرکت خوش ناید مثقله بار خود بر دامن من مبند که هر دو از سیر بیفتیم.
انت فی حال و انا فی حال تو در منزل اولی و من در مرحله آخر، تو هنوز رفتن بپای و فرود آمدن بجای نیاموخته ای، در هر فرسنگ هزار خرسنگ نهاده و در هر منزل هزار مشکل افتاده است.
رفیق همدم بدست آر تا از قدم نیفتی، راس اللعب عرفان الحریف تو در طلب مراد آراسته ای و من از سر مراد برخاسته، تو مقصود میطلبی و من از مقصود میگریزم
ترا بادیه در پیش است مرا کعبه درپس، خاکیرا که حریفی بادباید، ساعتیش بردارد و لیکن زودش فرو گذارد، در دم اول بیامیزد و در دم دوم فرو ریزد که این همه کثافت است و آن همه لطافت، این همه درنگ و سکون است و آن همه حرکت گوناگون.
گفتم من دست از صحبت چون تو رفیقی در چنین مضیقی ندارم، اگر همه سیر فرسنگی است، علم و فرهنگی است، که در عام علم بخل و شح نیست و اناء فضل و هنر بی ترشح نه، افقنا فی سلوک هذا البساط و اهدنا الی سواء الصراط.
پیر گفت ای جوان منع و رد تابدین سر حد بیش نکشد قدم در نه و بگوی: بسم الله الدلیل اهادی فی ظلمات البحر و الوادی بدان ای جوان که عالم سفر عالم تجربه و امتحان است و بوته ریاضت و ابتلاء اخلاق مردان را بمیزان سفر بر کشند و از معیار سفر امتحان کنند که: السفر معیار الاخلاق عیار جوهر آدمی در بوته ریاضت سفر پدید آید
و آنکه سید عالم فرموده است که: السفر قطعة من السفر معنی این حدیث آنست که تا آتش سفر نبود، زر خالص اخلاق از پشیز ناقص نفاق جدا نشود، الا سفر حج و حرکت غزو را که موجب نجات و علت درجاتست قطعة من النار نتوان خواند.
پس معلوم شد که این آتش آتشی است که در تمیز میان زر و پشیز، هر که پای افزار سفر در پای و زیارت عالم را اعتبار و رای کرد، قدم بر فرق استقامت زد و خاک بر چهره سلامت انداخت.
از اینجاست که عزیزتر مهمان در خانقاه اهل تصوف مسافر است و سنت این طایفه است که مسافر را حکم تا آنوقت نافذ باشد که پای افزار سفر بگشاید و سفر را بحضر بدل کند.
از اینجاست که بار تکلیف در حق او بحد تنصیف باز می آید که صلوة المسافر مثنی بدان ای جوان هوشیار گرم رفتار که همه موجودات را که آفریدند در مقری آفریدند الا آدمی را که در ممری آفریدند، کن فی الدنیا کانک غریب او کعابر سبیل.
و جای دیگر فرمود که دنیا قنطرة فاعبروها و لا تعمروها، دنیا پل راهگذاران برای سفر قیامت است نه مقر اهل اقامت و ادامت، خطاب سیروا و سیحوادر قرآن و اخبار فراوان آمده است، اما نص اقیموا و لا تبر حوا هنوز مرسل و منزل نشده است.
باد سایر و متحرک روزی صدبار بجیب و آستین مقصود برسد و با زلف و جعد معشوق بازی و طنازی کند و باز خاک صبور و قور را سالها چهره عزیز بر گذرگاه سالکان باید نهاد تا روزی قدم مقصود بر وی سپرد یا گام معشوق بر وی گذرد که آن عاشق مسافر است و این عاشق مقیم.
بشکل باد صبا در جهان مسافر باش
بسان خاک زمین ساکن و مقیم مشو
چو خاک ساکن و منبل مخسب در پستی
بریده پای نه ای خاک را ندیم مشو
کلیم وار قدم بر فراز طور گذار
ز عجز معتکف سایه گلیم مشو
اما ای جوان زینهار تا نخست دست در دامن همراهی نزنی پای در عرصه گاه سفر منه، که: الواحد شیطان یعنی قالب تنها بحکم مراد شهوانی، صفت شیطانی دارد.
پس قالب مفرد بدینمعنی شیطان مجرد بود اما هم رفیقی و هم طریقی را آداب و شرایط است بیرون از آنکه هر دو هم مناهل و هم منازل باشند و مطرح رخت در سایه یکدرخت افکنند.
حقایق این علم دقیق در مخالطه آداب طریق از ابی بکر صدیق باید آموخت که در صحبت سید عالم چون عزم رفیقی غار کرد پاشنه عزیز در دهان مار کرد بخار زهر ناب از پای بجگر کباب ترقی می کرد و آواز انین و حنین رنج توقی و بزبان حال می گفت:
فلست آخر موقوف علی دمن
و لست اول معلول علی طلل
پازهر همان خورد که نوش او خوردست
و اقداح می وصال دوش او خوردست
با چندین رفق و مدارا و حلم و محابا آن سرور می فرمود لو کنت متخذا خلیلا لا تخذت ابابکر خلیلا اگر در این مضیق سفر پای افزار هیچ رفیق در گنجیدی آن صدیق بودی، الا آنکه ما را سفرهای شاق و راههای مخوف عراق در پیش است که اسب هیچ رفیق در آن میدان جولان نکند و خر هیچ یار درین مضیق بار نکشد.
سفری که گام اول من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی بود، بودن یاران سست ساق تکلیف مالایطاق بود که از یاران این بساط و فرش، رفیقی سفر کرسی و عرش نیاید
الرفیق الاعلی موسی خواست که با خضر رفیقی کند در دو گام سه دام در پایش آویخت تا در چهارم قدم دامن صحبت ببایست فشاند و آیه هذا فراق بینی و بینک بربایست خواند.
صوفی که از خانقاه بدعوت سماع رود و از عالم تفرقه بحلقه اجتماع خرامد، هر که را گوید با او رفیقی کند اما در بادیه تجرد و توکل بی معلوم و توسل قدم میباید نهاد تا معلوم گردد که ماه با تو حریفی و سایه با تو ندیمی نکند.
اذا عظم المطلوب قل المساعد
اگر مقصود طلبی تنها و وحید و مفرد و مجرد رو، که نباید این یار هم در آن یار آویزد و این دوست هم در آن پوست خیزد و الشرکة فی العیان عیب، اگر معشوق طلبی خود رفیق جستن و یار بردن سد راه استراحت و فتح باب اباحت است.
گر جوئی از ولایت انصاف دوست جوی
ورگیری از محله اخلاص یار گیر
یاران ز مار گَرزه بسی زهرگین ترند
فرمان من بکن بدل یار مارگیر
چون در اثنای آن اقدام این شرایع و احکام بر من خواند و بسر منزل آسودن و حریم غنودن رسیدیم، پیر گفت: مطیه نفس را آسایشی باید داد و مثقله سفر را از گردن و سر بباید نهاد، که منزل دراز است و راه پر نشیب و فراز چون بحکم اشاره پیر قاعده تدبیر ممهد گشت عنان قدم بکشیدیم و طناب سفر بگشادیم.
خوردنی بخوردیم وگفتنی بگفتیم و هر یک بگوشه ای بخفتیم، چون چشم بگشادیم، رفیق را آواز دادم، گام برداشته بود و منزل بگذاشته، ندانم که بماتم شتافت یا بسور، و بصیدا رفت یا بصور.
معلوم من نشد که سپهرش چه عشوه دارد؟
وز گردش زمان بکدامین زمین فتاد؟
بر وی جهان جابر غدار ظلم کرد؟
یا اختر مساعد میمونش داد داد؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستانی را دوست من روایت کرد که در عشق و دوستی بینا بود. او به سفر رفت و تصمیم داشت از دوستانش دور شود تا دلش از ملالت و نفرت خالی شود. در مسیر، با پیرمردی برخورد کرد که در حال تفکر و شعر گفتن بود. پیر به جوان گفت که سفر نیاز به همدم دارد و سفر معیار اخلاق انسانهاست. او تأکید کرد که تنها بودن در سفر ناپسند است و سفر به معنای آزمایش و ریاضت است. جوان خواستار رفاقت در سفر بود، و پیر او را به اهمیت همراهی و رفتار مناسب در سفر راهنمایی کرد. آنها در حین سفر به مسائلی همچون رفاقت، سختیهای سفر و آزمونهای آن پرداخته و در نهایت به منزل مقصود رسیدند. در آخر، جوان متوجه شد که رفاقت و همکاری در سفر بسیار ارزشمند است و تنها بودن در این مسیر میتواند خطرناک باشد.
هوش مصنوعی: دوستی برایم داستانی را نقل کرد که در مورد مهارت و قدرت ارتباطاتی که داشت، صحبت میکرد. او گفت که وقتی از جمع دوستانم دور شدم و آماده سفر شدم، احساس تنهایی و جدایی میکردم.
هوش مصنوعی: میخواستم چند قدم بردارم و چند مرحله را طی کنم تا دلزدگی دوستان تبدیل به محبت شود و نفرت میان یاران دوباره به دوستی برگردد، زیرا طولانی بودن زمان اقامت باعث خستگی میشود و تکرار صحبتها سبب پشیمانی خواهد شد.
هوش مصنوعی: کسی که در خانهها زندگی میکند و شکرگزار است، به کم بودن غذا راضی و قانع است.
هوش مصنوعی: در اینجا به بیان این موضوع پرداخته شده است که حتی اگر شبها طولانی و سخت شوند، انسان باید مانند یک عنکبوت که همواره در حال حرکت و تلاش است، به زندگی و پیشرفت ادامه دهد. این تصویر نشاندهنده مقاومت و پافشاری در برابر چالشهاست.
هوش مصنوعی: زمانی که در روزهای عادی و بیخیالی هستیم، دلمان میخواهد زندگیامان را به سمت خوشیها و زیباییها ببریم.
هوش مصنوعی: از این مکان و وضعیت خراب و آشفته، پای خود را بر زمین آرزوها میگذاریم و در پی آن خواهیم رفت.
هوش مصنوعی: از دنیای سرنوشت هیچکس نمیداند که ما به کدام سمت خواهیم رفت و خواستههایمان چگونه برآورده خواهد شد.
هوش مصنوعی: دل ما از فضای بسته و تنگ خانه دلتنگ شده است و به سوی آسمان و وسعت آن تمایل داریم.
هوش مصنوعی: هر کسی محبت و وابستگیاش به سرزمین و موطنش باشد، همان احساس را نسبت به او خواهند داشت که ما داریم.
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی و بدون هیچ تردید و تأملی تصمیم به رفتن گرفتم و به توانایی پاهایم اعتماد کردم. با علاقه زیاد به سفر، بر مرکب شوق سوار شدم و قدم در راه عراق گذاشتم. در حالی که از ماندن خسته شده بودم، با عزمی قوی برای حرکت آماده شدم.
هوش مصنوعی: وقتی چند فرسنگ از مسیر را کوتاه کردم و به پیامدها و مشکلات سفر فکر کردم، متوجه شدم که نمیتوانم به کمک و یاری دیگران راه را ادامه دهم و همچنین داراییهایم را نمیتوانم از دسترس خارج کنم.
هوش مصنوعی: دلیل و راهی که برای یافتن رفیق لازم است، شرط مهم و اساسی است. در این مسیر، حرکت صحیح و یکنواخت به مانند حرکت هلال ماه اهمیت دارد و صرفاً پیروی از تصورات و خیالات کافی نیست.
هوش مصنوعی: وقتی به سفر فکر میکنی، مانند ستارههای تنها و یکتایی باش که مثل هلال ماه، جدا از دیگران حرکت میکند. نباید در این مسیر به دنبال گروه و یاران باشی.
هوش مصنوعی: اول باید معشوق را به دست آورد، سپس به دنبال هیچ کس دیگر نباش. تنها نباش و در خیالهای بیهوده غرق نشو.
هوش مصنوعی: در این فکر، ساعتی استراحت کردم و در سایه درختی نشستم. وقتی چشمانم را باز کردم، پیرمردی را دیدم که خوشصدا و دلنشین بود. او در طرف دیگر نشسته بود و کیسه و عصایش را در جلو داشت و مراقب وسایل سفرش بود. در دستانش دربی بود که با خود صحبت میکرد. در مقابلش درخت سرو بلندی بود که در چمن کاشته شده بود. نسیم بهاری به آرامی میوزید و از حرکت آن درخت، نسیمی خوشبو به راه افتاده بود و پیرمرد به آن میخندید.
هوش مصنوعی: من با دقت به صحبتهای آن پیر سفرکرده گوش میدادم تا ببینم چه چیزی میگوید و از آن لحن و لبخندش چه احساسی دارد. او سخن را به زیبایی بیان میکرد و در دهانش مطالبی میچرخید که به نظر میرسید از عمق وجودش برمیخیزد، همچون شعری غمانگیز که با چشمانی پر از اشک روایت میشد.
هوش مصنوعی: به یاد کسی میافتم که با زیبایی و جذبهاش، مرا از روزگاران شیرین جدا کرده است. او همچون درختی بلند و با وقار است که زیبایی و دلرباییاش همه را به سمت خود جذب میکند.
هوش مصنوعی: هجرت کوتاهقد است و آتش دل روشن، در میان مردم، با جامی به دست و دوستان و نشینندگان.
هوش مصنوعی: شکایت از سختیهای زندگی مرا به حالت بیعملی کشانده و در این حال، من نه گناهی دارم و نه در نظر دیگران جایگاهی.
هوش مصنوعی: زندگی دنیا بر من چیره شده و عشق به دست صرافان و فروشندگان افتاده است.
هوش مصنوعی: آیا در سایه تو میتوانم بخوابم و کسی به من تکیه دهد، یا اینکه تو حسادتکنندگان و خائنانی را انتخاب کردی؟
هوش مصنوعی: کجا میتوانم به لیوان و پارچ دست پیدا کنم؟ انگار نه لیوان میبینم و نه پارچ.
هوش مصنوعی: سپس او از شعر عربی دست برداشت و به زبان فارسی روی آورد و این اشعار را بیان کرد و این ترجمه را ارائه داد.
هوش مصنوعی: چه درختی زیبا و بلند که پایهاش سزاوار آسمان است.
هوش مصنوعی: در باغ، همواره خورشید و ماه و ابرهای زیادی وجود داشتهاند که به نوعی رقیب و یا مراقب تو بودهاند.
هوش مصنوعی: چه اشکالی دارد اگر یک غریبه، مدت کوتاهی در سایه تو استراحت کند و آرامش یابد؟
هوش مصنوعی: شاید اگر همسایهات در بهشت عدن، طبیعتی زیبا داشت، این موضوع باعث افتخار او میشد.
هوش مصنوعی: چون این اشعار را سرود و این نواها را خلق کرد، عصا را در دست گرفت و بار و بندیلش را بر دوش انداخت، خواست قدمی بردارد و مرا تنها گذاشت.
هوش مصنوعی: آواز بلندی به راه انداختم و گفتم ای شیخ، تو که اسیر و ضعیف ما هستی، از این گرما نگران نباش، زیرا در جمع ضعیفان قرار داری و به این شدت معطل نشو، چرا که در خدمت انسانهای نحیف هستی. از نیروی ارادهات استفاده کن و بر اسب تلاش سوار شو تا پایان کاروان، که ممکن است سست و ضعیف باشد، از گرد تو فاصله نگیرد.
هوش مصنوعی: پیر به جوان نگاه کرد و گفت: ای جوان، بخواب که در سایه، آب و آرامش، حرکت به خوبی صورت نمیگیرد. بار خود را بر دوش من نگذار که هر دو از حرکت باز خواهیم ماند.
هوش مصنوعی: تو در اوج ترقی و پیشرفت هستی و من در انتهای روشنی. تو هنوز یاد نگرفتهای که چگونه به مسیر ادامه دهی و به مقصد برسی. در هر یک از مراحل زندگیت، هزاران مانع و مشکل وجود دارد که باید بر آنها فائق آیی.
هوش مصنوعی: دوستی پیدا کن تا از راه منحرف نشوی، در جستجوی هدفی هستی و من از سرچشمه آن هدف دور میشوم. تو به دنبال خواستهات هستی و من از آن خواسته دوری میکنم.
هوش مصنوعی: مسیر دشوار و بیابان در پیش رو دارم و کعبهای در دوردست. برای اینکه من با یک رفیق باد در این سفر همراه شوم، لحظهای باید با خود بردارد و اما خیلی زود باید آن را رها کند. در ابتدا این دو را با هم درآمیزد و در لحظه بعد آنها را جدا کند. در یک طرف تمام کثیفیها و در طرف دیگر زیباییهای فراوان وجود دارد، در یک سو آرامش و سکون است و در سوی دیگر حرکات و تغییرات مختلف.
هوش مصنوعی: من گفتم چون در چنین شرایط دشواری رفیقی ندارم، دیگر صحبت نمیکنم. اگر همه چیز فاصلهداری است، علم و فرهنگ وجود دارد که در آن تنگنظری و بخل نمیشود. همچنین فضیلت و هنر بهراستی در آن جاری است. ما را در مسیر این راه هدایت کن و به راه راست بندگی راهنما باش.
هوش مصنوعی: پیر به جوان گفت که باید از مرزها و محدودیتها فراتر نرود. او به او یادآوری کرد که سفر یک آزمون و تجربه است و نمایانگر اخلاق و رفتار انسانهاست. در واقع، در سفر است که واقعیات وجود انسانها به آزمایش گذاشته میشود و شخصیت اصلی آنها مشهود میگردد. بنابراین، سفر به نوعی ملاک و معیار سنجش اخلاق و ذات آدمی به شمار میرود.
هوش مصنوعی: سید عالم بیان کردهاند که سفر به عنوان بخشی از آتش سفر شناخته میشود. این بدان معناست که تا زمانی که انسان در سفر قرار نگیرد، نمیتواند خالصترین خصائل انسانی را از صفات ناپسند جدا کند. تنها سفر حج و حرکت به جهاد هستند که میتوانند به عنوان بخشی از آتش سفر در نظر گرفته شده و انسان را به درجات بالاتری برسانند.
هوش مصنوعی: این آتش، آتش تمیزی است که در جداسازی طلا از پول کمارزش عمل میکند. هر کسی که برای سفر و زیارت، توان و ارادهای به خرج داد، بر مسیر درست قدم گذاشت و به زندگی خود ارزش بخشید.
هوش مصنوعی: به همین دلیل، مهمان گرامی در خانقاه صوفیان به عنوان مسافر شناخته میشود و سنت این گروه به این شکل است که مسافر زمانی مورد پذیرش قرار میگیرد که سفرش را به پایان برساند و حالت سفر را به حالت توقف و اقامت تبدیل کند.
هوش مصنوعی: از اینجا مشخص میشود که وظیفه در حق او به اندازه نصف کاهش مییابد. ای جوان هوشیار که باید این نکته را در نظر داشته باشی که همه موجودات در مکانی مشخص آفریده شدهاند، جز انسان که در مسیر زندگی خلق شده است. پس در دنیا به گونهای رفتار کن که گویی غریبی یا یک رهگذر هستی.
هوش مصنوعی: در جایی دیگر گفته شده که دنیا مانند پلی است که باید از آن عبور کرد و نباید در آن مستقر شد. این دنیا برای افرادی است که در مسیر سفر به قیامت هستند و نه جایی برای اقامت دائم. در قرآن و اخبار به ما دستوراتی برای حرکت و سفر داده شده، اما هنوز نصی درباره ماندن و توقف نرسیده است.
هوش مصنوعی: بادهای خنک و متغیر هر روز صد بار به آستین و جیب افرادی که در جستجوی معشوق هستند، میرسند و با موها و زیباییهای او بازی میکنند و خوش میگذرانند. اما در عوض، خاک صبور و تحمل، سالها باید چهره زیبا و عزیزش را به راه سالکان بزند تا بالاخره یک روز پای معشوق بر روی آن گذاشته شود یا گام او بر روی این خاک بیفتد. چرا که آن عاشق در حال سفر است و این عاشق در اینجا قرار دارد.
هوش مصنوعی: مانند باد صبا در دنیا سفر کن و مانند خاک زمین، ساکن و ثابت نباش.
هوش مصنوعی: همچون خاک ساکن و بیحرکت نباش، در جایی که به زمین گیر افتادهای خود را نیاویز. به این بیحرکتی عادت نکن و به جستوجو برای پیشرفت ادامه بده.
هوش مصنوعی: ای کسی که همچون کلیم (موسی) بر فراز کوه طور قدم برمیداری، از ناتوانی در گوشهای نشین و سایهدار گلیم خود مشو.
هوش مصنوعی: ای جوان، مراقب باش که قبل از اینکه به همراهی کسی دست بزنید و وارد عرصه سفر شوید، به خودتان فکر کنید. زیرا به تنهایی و بدون همراه، ممکن است تحت تأثیر خواستههای نفسانی و شیطانی قرار بگیرید.
هوش مصنوعی: قالب مفرد به این معناست که شیطان به نوعی تنها و مجرد است، اما در عین حال هم رفیق و هم راهی نیاز دارد که دارای آداب و شرایط خاصی هستند. این دو باید هر دو در یک مسیر قرار داشته باشند و زیر سایه یک درخت به مشارکت بپردازند.
هوش مصنوعی: این علم دقیق باید با آداب و رفتار ابوبکر صدیق آموخته شود. هنگامی که ابوبکر در کنار سید عالم قرار گرفت، پاهایش را بر دهان مار گذاشت. بخار زهر ناب از پای او برخاست و عذاب و دردش با صدا و حالت او بیان میشد.
هوش مصنوعی: من در نهایت به دمن برمیگردم و این بدان معنا نیست که من از ابتدا به ویرانهها وابسته بودهام.
هوش مصنوعی: پازهر همان خورد همان چیزی است که نوش او نیز خورده و اقداماتی که دیروز با او داشتم، اکنون به میخورد.
هوش مصنوعی: با چندین دوست و با صبوری و احتیاط، آن بزرگوار میفرمود: اگر قرار بود کسی را به عنوان دوست نزدیک انتخاب کنم، ابوبکر را انتخاب میکردم. اگر در این سفر سخت کسی برای همراهی وجود داشت، آن شخص تنها ابوبکر بود. اما ما در پیش روی خود سفرهای دشوار و راههای خطرناک عراق را داریم که در آنجا نه اسب هیچ دوستی توانایی دویدن دارد و نه الاغ هیچ یاری میتواند بار بکشد.
هوش مصنوعی: سفری که من از مسجد الحرام به طرف مسجد الاقصی داشتم، همراهی یاران ضعیف و ناتوان بود و این همراهی برای من بسیار دشوار و غیر ممکن به نظر میرسید، چون از یاران این سفر هیچ دوستی در حد کرسی و عرش پیدا نمیشود.
هوش مصنوعی: موسی خواست که با خضر دوستی کند و برای این کار در پاهایش سه دام آویخت. او به محض اینکه خواست قدم چهارم را بردارد، ناگزیر شد از صحبت با خضر جدا شود و آیهای درباره جدایی بخواند.
هوش مصنوعی: صوفی که از خانقاه برای گوش سپردن به موسیقی و تماشا به صف اجتماع میآید، هر کسی را دعوت میکند که با او دوستی کند؛ اما در مسیر خلوص و اعتماد به خدا باید قدمی برداشت تا روشن شود که آیا ماه، یعنی حقیقت، با تو همنشین است و سایه، یعنی دنیای مادی، نمیتواند یار تو باشد.
هوش مصنوعی: هر چه خواسته بزرگتر باشد، کمک کمتر میشود.
هوش مصنوعی: اگر هدف از طلب، تنها و یگانه بودن باشد، نباید هیچ یار یا دوستی در میان باشد، زیرا هر گونه شرکت و همراهی در این مورد ناپسند است. به عبارت دیگر، اگر معشوقی در طلب وجود داشته باشد، پیدا کردن رفیق و همراه، مانع از دستیابی به آرامش و آزادی واقعی خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال انصاف و عدالت هستی، به دوستی که در این زمینه صداقت دارد، مراجعه کن. و اگر میخواهی از خلوص و صداقت وجود یاری بهرهمند شوی، از محلهای که در آن انس و صفا حاکم است، یار انتخاب کن.
هوش مصنوعی: دوستانم از مار هم خطرناکتر و زهرآلودتر هستند. هر چه میگویم، گوش نکنید و به جای آن، دل را به یار مارگیر بسپارید.
هوش مصنوعی: در میانه مسیر، وقتی به منزلگاه آرامش رسیدیم، مرد سالخورده گفت: باید به نفس خود آرامش بدهیم و بار سفر را از دوش خود برداریم، زیرا راه طولانی و پر از فراز و نشیب است. با توجه به سخنان او، برنامهریزی کردیم و قدمهایمان را پیش بردیم و بار سفر را باز کردیم.
هوش مصنوعی: ما خوراکی تناول کردیم و سخنانی گفتیم و هر کدام به گوشهای خوابیدیم. وقتی چشمانمان را باز کردیم، به دوستم صدا زدم، اما او رفته بود و خانه را ترک کرده بود. نمیدانم که به خاطر من سریعاً رفته یا به سوی دیگری، آیا به صیدا رفته یا به صور.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این موضوع اشاره میکند که نمیتواند بفهمد آسمان چه زیبایی و جذابیتی دارد و همچنین از این میپرسد که زمان به کدام سرزمین یا حالتی افتاده است. به عبارتی، او به تغییرات و ناپایداریهای زندگی و زمان فکر میکند و از عدم قطعیت آن نگران است.
هوش مصنوعی: آیا در دنیا بر او ظلمی شده است یا اینکه ستاره بختش به او کمک کرده و خوشی نصیبش شده است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.