حکایت کرد مرا دوستی که شمع شبهای غربت بود و تعویذ تبهای کربت؛ که وقتی از اوقات با جمعی آزادگان در بلاد آذربایگان میگشتیم و بر حمرای هر چمن و خضرای هر دمن میگذشتیم، عالم در کله ربیعی بود و جهان در حله طبیعی، خاک بساتین پر نقش آزری بود و فرش زمین پر دیبَهِ رومی و ششتری و برگهای چمن پر زهره و مشتری.
بستان ز خوشی چو کوی دلداران بود
رخسارهٔ گل چو روی میخواران بود
با خود گفتم: کذبت الزنادقة و ماهم بصادقة که گفتهاند: این صنایع و بدایع، زادهٔ طبایع است و این همه نقشهای چالاک از نتایج آب و خاک، بدان خدای که سنگ بدخشان را رنگ و طراوت داد و در لعاب زنبور شفا و حلاوت نهاد که هر که درین ترکیبات و ترتیبات سخن از عناصر گفت از عقل قاصر گفت و هرکه حوالهٔ این ابداع و اختراع به هیولی و علت اولی کرد مقصر بود؛
بلکه جملهٔ ابداع و انشاء و اختراع و افشاء تعلق به مکون اشیاء و خالق ماشاء دارد، که طبع ازین خانه بیگانه است و عقل درین آشیانه دیوانه؛
در یک جوهر استعداد خل و خمر و بر یک شاخ اجتماع خار و تمر، بیارادت زید و اختیار عمرو، دلیل است بر وجود آنکه الا له الخلق و الامر تبارک الله رب العالمین، چون گامی چند برداشتم و قدر میلی بگذاشتم بنایی دیدم مرتفع و خلقی مجتمع.
پیری بر بالای منبر و طیلسانی بر سر، رویی چون خورشید و مویی سپید، لهجهای شیرین و دلکش و خوش و زبانی چون زبانهٔ آتش، چون شیر غرّان و به زبانی همچون شمشیر برّان دُر مواعظ میسفت و درین آیه سخن میگفت که: فانظروا الی آثار رحمة الله کیف یحیی الارض بعد موتها
خلق را گاه به وعده میخندانید و گاه به وعید میگریانید، گاه چون شمع میان جمع آب دیده و آتش سینه جمع میکرد و گاه چون برق گریه و خنده در هم میآمیخت و میگفت: ای مسلمانان! نظارهٔ ملکوت زمین و آسمان و اعتبار به اختلاف مکان و زمان واجبست، اولم ینظرو فی ملکوت السموات و الارض؟
اما از محتضران بیبصران نظاره این دقایق و اعتبار بدین حقایق درست نیاید والا این غرایب محجوب نیست و این عجایب مستور نه.
ستدرک الکوکب الدری بالنظر
و غرة الشمس لا تخفی علی البصر
صورت عالم آرای آفتاب محجوب نیست اما دیده بینندگان معیوب است اگر غرایب آسمانی مضمر است عجایب زمینی مظهر و اگر حمل و ثور گردون دور و تاریک است گل و نور هامون پیدا و نزدیک است، اگر میزان و سنبلهٔ چرخ بعید و دورست ضیمران و سنبل چمن قریب النور است
ربح الموحدون و خسر الملحدون آنکه این نبات اموات را نشر تواند کرد، عظام رفات را حشر تواند کرد، آنکه از گل سیاه گل سپید بردماند، احیای این اجرام و اجسام تواند؟
قل یحییها الذی انشاها اول مرة و هو بکل خلق علیم خاکسار و نگونسار بادا آنکه گوید: این اجزای متفرق را ترکیب نخواهد بود و این اعضای متمزق را ترتیبی نه.
ان الله یحی الارض بعد موتها و ینشی العظام بعد فوتها. هر آینه این مظلمه را استماعی خواهد بود و این تفرقه را اجتماعی، هر صاعی را صاعی و هر یک قفیز را قفیز و ما ذلک علی الله بعزیز، غلام آنم که چشم عبرت گیر و دل پندپذیر دارد و ساعتی گوش هوش به من آرد و از جان بشنود و بداند که این نقش ارژنگ که آفرید؟
و این بساط صدرنگ که گسترید؟ خاک خشک اغبر را با مشک و عنبر که آمیخت؟ و عقدهای اثمار را از گوشهای اشجار که آویخت؟ عارض گل را که آب داد؟ و زلف بنفشه را که تاب؟
در بنفشه و سوسن تیرگی و روشنایی که نهاد؟ و دل بلبل را با عشق گل که آشنایی داد؟ صحن چمن که نعت دمن است از عدن عدن خوشتر است و خاک سیاه هفت اقلیم از هشت جنات نعیم دلکشتر.
هوا اکنون نهد بر گلبن از زنگار افسرها
صبا اکنون کشد در باغ از شنگرف چادرها
سحاب اکنون بیالاید کف گلبن به حناها
نسیم اکنون بیاراید رخ بستان به زیورها
بسان دیده وامق بگرید ابر بر گلها
بهشکل عارض عذرا بخندد می بهساغرها
گل اندر غنچه پنداری که هست از لعل پیکانها
بنفشه در چمن گویی که هست از مشگ و عنبرها
ز بس غواصی باران نیسانی به خاک اندر
زمین مانند دریا شد زبس درها و گوهرها
سپهدار بهار اکنون کشد در راغ لشگرها
خطیب عندلیب اکنون نهد در باغ منبرها
چو رهبانان نهد گیتی به باغ اندر چلیپاها
چو فراشان کشد گردون براغ اندر صنوبرها
کنون حالی دگر دارد بخور عشق در دلها
کنون فعلی دگر دارد بخار باده در سرها
ز خاصیات این فصل و ز تاثیرات این نوبت
بجنبد مهر در رگها، بخارد عشق در سرها
ز بیم صولت بهمن شه نوروز در بستان
کند از غنچه پیکانها، کشد از بید خنجرها
غلام آنم که چون درین بساط بوقلمون و بسیط هامون نظاره کند بداند که این کسوت شریف که طراز اعزاز صبغة الله و من احسن من الله صبغة دارد و هیچ دست تصرف غالیه تکلف بر وی نکشیده است و وهم و فهم هیچ صاحب صنعت و استاد به ترتیب و ترکیب نهاد او نرسیده است.
هنگام گل و لاله و ایام بهار است
عالم چون رخ خوبان پر نقش و نگار است
نرگس به چمن در صنمی سبز لباس است
سوسن به صف اندر پسری سیمعذار است
گل لعل خدا را رعونتی در برکه من جمالی دارم و سرو بلند قد را نخوتی در سر که من کمالی دارم، شکوفهٔ سفید قبا در مهد صبا پیر شده و در عهد جوانی به پیری اسیر.
پیریش اثر کرده و در مهد هنوز
در عهده پیری و جوان عهد هنوز
بنفشهٔ خطیب در جامهٔ سبز و عمامهٔ نیلوفری چون متفکران سر به زانو نهاده و چون مغبونان سر درپای کشیده
چون چنبر عنبرین بنفشه در هم
گاهیش قدم فرق و گهی فرق قدم
نرگس چون اسخیاء زر بر دو دست نهاده و سوسن چون اولیاء بر یکپای ایستاده آنرا دستی بخشنده و این را پایی کشنده.
چون نرگس اگر زرت نباشد در کف
بر پای بایست همچو سوسن در صف
چنار با بید وقت مجارات به زبان مبارات میگوید که مناز و سر مفراز که سر تو تا به قدم ما بیش نرسد و شاخ تو تا به شکم ما بیش نکشد که تو خنجر کشیده داری و ما پنجه گشاده.
خواهی که شوی بهسر فلکسای چو من
خنجر مکش و دو دست بگشای چو من
سوسن آزاد با بلبل استاد میگوید که ای مدعی کذاب و ای صیرفی قلاب
سی روز ببویی و فراموش کنی
یکماه نوا کنی و خاموش کنی
چون من باش که جز بر یکپای نپویم و با ده زبان سخن نگویم که سرّ عشق نهفتنی است نه گفتنی و بساط مِهر پیمودنی است نه نمودنی.
از گفتن سرّ تو دهان بر بستم
هر چند که دهزبان چو سوسن هستم
و بنفشهٔ مطرا با لالهٔ رعنا بهناز راز میگوید که تو دل این کار نداری و تن این بار نداری، به بادی از پای در آیی و با سببی از جای برآیی، آبی داری و لیکن تابی نداری، رنگی داری و لیکن سنگی نداری؛
عاشق تابدار باید نه آبدار، مشتاق سنگین باید نه رنگین، هم در عاشقی خامی و هم در معشوقی ناتمام، که چون معشوقان رخ افروخته و گاه چون عاشقان دل سوخته.
سر تا سر صورتی و رنگی و نگار
دل چون دل عاشقان و رخ چون رخ یار
پس نمایندهای نه پاینده، لطیفذاتی لیکن بیثباتی.
چون سیل ز کوهْ نارسیده بِدَوی
چون دولت تیز نانشسته برَوی
چون من باش که شربت دی چشیدهام و ضربت وی کشیدهام با چندین خستگی و شکستگی از دل بستگی ذرهای کم نکردم، هنوز از آتش عشق رخ پر دود دارم و در ماتم فراق جامه کبود.
در دیده نه جز نقش خیالت دارم
هر سو که نگه کنم تویی پندارم
یک باطن پر ز اشتیاقت دارم
پیراهن ماتم فراقت دارم
گل دو رنگ چون عاشق منافق یکسوی زرد و یکسوی لعل، باطن دیگر و ظاهر دیگر، رنگ و بهرنگ مینماید و مس بهزر میانداید، اگر از وی وفای معشوقان جویی رخ زرد عاشقان پیش دارد و اگر نیز عاشقان طلبی عارض لعل معشوقان آرد، شراب ناز در قدح نیاز ریخته و عاشقی با معشوقی برآمیخته، نه در معشوقی صاحب جمال ونه در عاشقی صاحب کمال.
چون لاله تهیدست ز بو آمدهای
یا چون گل دو رنگ دو رو آمدهای
سمن سپید چون عاشقان بزرگ امید ملوکوار عشق میبازد و سیم سپید در خاک سیاه میاندازد و به زبان حال با مفلسان باغ و مدبران راغ میگوید که مدعیان بیمعنی را دهان پر آتش باد و عاشقان بی سیم را شب خوش باد که هر که را این نسیم باید دست و دامن پر سیم باید.
چون گل چه کنی ز عشق پیراهن چاک؟
مانند سمن سیم درانداز بهخاک
گل زرد از دل پر درد جواب میگوید که این چه باد پیمایی و رعنایی است و این چه افسوس و لاف است و افسانه و گزاف؟
درین رسته به سیم و پشیز هیچ چیز ندهند ما بسی درستهای زر برین بساط انداختهایم که این نوامیس را شناختهایم بجای درمی دیناری دادیم و زبان بدین لاف و گزاف نگشادیم.
دل با شادی ز سیم کی گردد جفت؟
با سیمبران سخن بهزر باید گفت
گل سرخ چون گوهر درخشان از کان بدخشان سر برون کرده که آتش در نفت زنید که دولت دولت ماست و نوبت هفت زنید که نوبت نوبت ماست، بستان بی روی ما اغبر است و چمن بی بوی ما ابتر.
آنجا که جمال ما جهان آراید
خورشید فلک روی بهکس ننماید
نیلوفر سبز جامه، کحلی عمامه، سر از آب بیرون کرده که ای تاریکان خاکی! این چه بیباکیست؟ عاشقی نه پیشهٔ شماست و بیدلی نه اندیشهٔ شما؛
شما را که قدم در آب نیست از غرق چه خبر و شما را که فرق در آفتاب نیست از حرق چه اثر، باری تا دل بر مهر آفتاب افکندهایم، سپر در روی آب افکندهایم.
از عشق لب لعل تو ای در خوشاب
چون نیلوفر سپر فکندیم بر آب
بیرون این عجایب و ورای این غرایب صدهزار ترجیح و تفضیل است و این سخن را هزار شرح و تفصیل، که این همه در مشکلات وحدانیت حق مستدلال و معللانند و در انجمن بندگی مسبحان و مهللان.
فحکمته ما لها مدرک
و قدرته مالها غایة
اذا رمت نصا علی کونه
ففی کل شیئی له آیة
گر همی در کوی وحدت آشنایی بایدت
ورهمی در معرفت روی و روایی بایدت
ساکن و جنبندهٔ عالم گواهی میدهند
گر همی بر هستی صانع گوایی بایدت
از وجود این صنایع دیده را کحلی بساز
گر همی در چشم عبرت توتیایی بایدت
پس گفت ای دوستانِ زمانی و ای یاران زندانی بدانید که این همه رنگها مشوب و آن همه نقشها معیوب، که کاس غرور دنیا را اندک صفاست واین نسیم ِ وزان را باد خزان در قفاست، باش تا سحاب در او کافور فرو بیزد و این گلهای پرنگار از شاخههای اشجار فرو ریزد
لعلرویان باغ را بینی رخسارهٔ رنگین بر زمین نهاده و لعبتان چمن را یابی در خاک خواری افتاده، درختان بساتین از رخت و بخت و تاج و دواج جدا گشته و عندلیب هزار نوا بینوا شده، غنای سور و سرور به بکای غم و ماتم بدل گردیده، به زبانِ حالْ این مقال میگوید:
انظروا یا اهل الامصار واعتبروا یا اولی الابصار
این الکرام المؤاخی کنت بینهم
بین لنا این مثواهم و این هم
قالو قضوا نحبهم جلا و قاطبة
لما قضی الدهر بالاجال دینهم
چون ارتجال و انتحال شیخ بدین جای رسید و وصافی بهار تمام شد و تعییر خلق عام گشت، پیر برپا خاست و سفره سفر را زادی بخواست گفت خدایش بیامرزاد که بی آنکه در اطاعت رعونت کند در اسباب استطاعت این غریب را معونت کند
هر یک آنچه داشتند در میان افکندند و پیر آن جمله را در انبان افکند چون خود را با دستگاه کرد، روی عزیمت به راه آورد و بعد ما تفرقنا غرب الشیخ و شرقنا
معلوم من نشد که زمانه کجاش برد؟
در بزم روزگار کجا خورد صاف و درد؟
دست امل ورا به کدامین طرف فکند
پای اجل ورا به کدامین زمین سپرد؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این حکایت، راوی از سفر به آذربایجان با دوستانش یاد میکند و زیباییهای طبیعت را وصف میکند. او به تفکر درباره خالق و خلقت میپردازد و میگوید که زیباییها و صنایع طبیعی از نتایج مواد اولیه نیست بلکه خالقیت ذات الهی است.
سپس به دیدار یک پیر در حال سخنرانی میپردازد که به مردم درس عبرت میدهد و آنها را به توجه به آثار خداوند در زمین و آسمان دعوت میکند. راوی مفهوم حیات پس از مرگ و قدرت خداوند در احیای زمین را بیان میکند و میگوید که نگریستن به زیباییهای عالم نشانهای از وجود خداوند است.
در ادامه، او به وصف زیباییهای فصل بهار و زندگی گلها و گیاهان میپردازد و به عشق و پیوند آنها اشاره میکند. همچنین، به وجود تضاد در طبیعت و در میان انسانیها اشاره میکند و یادآور میشود که زندگی گذراست و همه چیز در نهایت به مرگ و زوال میانجامد.
در پایان، پیر به دوستانش دستور سفر میدهد و همه چیز را کنار میگذارند تا به یاد خدا و قوتی که او در زندگی میدهد، روح خود را تسلی بخشند. حکایت به یادآوری گذر زمان و اهمیت زندگی و استفاده از آن به خوبی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: دوستی برایم داستانی نقل کرد که در شبهای غریب، نور میافشاند و در سختیها و بیماریهای دوری، تسکینی بود. او میگفت که وقتی در کنار جمعی از آزادگان در سرزمین آذربایجان قدم میزدیم و بر روی گلهای هر چمن و درختان هر باغ میگذشتیم، دنیا مانند یک باغ رنگین مینمود و طبیعت در زیباترین حالت خود بود. زمین تحت پای ما، مانند فرشی از ابریشم رومی، زیبا و خوش نقش بود و برگهای چمن با درخشش سیارههای زهره و مشتری زینت داده شده بودند.
هوش مصنوعی: باغ از شادی مانند محلهی عاشقان است و چهرهی گل مانند چهرهی شرابخواران به زیبایی میدرخشد.
هوش مصنوعی: به خودم گفتم: حرفهایی که عدهای دربارهٔ هنر و خلاقیت زدهاند، نادرست است و آنها حقیقت را نمیگویند. برخی بر این باورند که این فنون و نوآوریها از طبیعت ناشی میشود و همهٔ این طرحهای زیبا نتیجهٔ ترکیب آب و خاک است. اما من به خدایی که سنگ بدخشان را زیبا و سرزنده ساخته و در عسل زنبور خاصیت شفا و شیرینی قرار داده، ایمان دارم. بنابراین، هرکسی که در مورد این ترکیبات و پدیدهها تنها به عناصر طبیعی اشاره کند، از درک حقیقت ناتوان است و هرکسی که خلاقیت و اختراع را به مادهٔ اولیه و علتهای نخستین نسبت دهد، مرتکب اشتباه شده است.
هوش مصنوعی: جملات و ایدهها به ویژگیها و خالق چیزها مربوط میشوند. این موضوع نشان میدهد که عقل در این محیط دچار گیجی و سردرگمی میشود و به نوعی از آن مکان بیگانه است.
هوش مصنوعی: در وجود یک جوهر، استعدادهایی ناخواسته و گمراهکننده وجود دارد؛ همچنین در بین اجتماع، خاری و مشکلاتی مشاهده میشود. این وضعیت نشاندهنده این است که جز او زندگی و کار برای کسی نیست و اوست که رب العالمین را میپرستند. زمانی که به جلو قدم زدم و قدمی برداشتم، ساختمانی بلند و مردمی را دیدم که کنار هم قرار دارند.
هوش مصنوعی: یک فرد سالخورده بر روی منبر نشسته و با لباسی خاص و کلاهی بر سر دارد. چهرهاش مانند خورشید میدرخشد و موی سپیدش به چشم میآید. صدایش شیرین و دلنشین است و زبانش مانند شعلههای آتش پر از جذبه و حرارت است. او با قدرت و شجاعت سخن میگوید و به نکات مذهبی اشاره میکند، در حالی که آیهای را بیان میکند که به رحمت خدا و احیای زمین بعد از مرگش اشاره دارد.
هوش مصنوعی: مردم را گاهی با وعدههای خوشحال و گاهی با تهدیدها ناراحت میکند. زمانی مانند شمع در میان جمع، اشک بر چشمها میآورد و آتش را در دلها شعلهور میکند، و زمانی دیگر گریه و خنده را با هم در هم میآمیزد و میگوید: ای مسلمانان! لازم است به تماشای ملکوت زمین و آسمان بپردازید و به تفاوتهای مکان و زمان توجه کنید؛ آیا در ملکوت آسمانها و زمین تفکر نمیکنید؟
هوش مصنوعی: اما کسانی که در شرایط سخت و محدودیتهای خودشان هستند، نمیتوانند به درستی این لحظات و حقایق را درک کنند. در غیر این صورت، این شگفتیها پنهان نیستند و این عجایب هم بهخوبی آشکارند.
هوش مصنوعی: با توجه به تماشای دقیق، ستارهی درخشان به آسانی درک میشود و تابش خورشید هیچ گاه از چشمان پنهان نمیماند.
هوش مصنوعی: چهره عالم مانند خورشید روشن است و هیچ گونه پردهای بر آن نیست، اما چشم بینندگان ناقص است. اگر شگفتیهای آسمانی پنهان شده، شگفتیهای زمینی در دسترس و نمایان هستند. هر چند که سیاره حمل و ثور از ما دور و تاریک به نظر میرسند، اما گل و نور در هامون به وضوح دیده میشوند و نزدیک هستند. همچنین، اگر مقیاس و خوشههای آسمانی دور از دسترساند، اما گلستان و خوشههای چمن به نور نزدیکترند.
هوش مصنوعی: پیروان خداوند به رستگاری خواهند رسید و بیخدایان شکست خواهند خورد. آن کسی که میتواند مردگان را زنده کند، استخوانهای پوسیده را دوباره جمع کند، و از گل سیاه، گل سفید را پدید آورد، آیا نمیتواند این موجودات و اجسام را زنده کند؟
هوش مصنوعی: بگو کسی آن را زنده میکند که اولین بار آن را پدید آورد و او به تمامی مخلوقات آگاه است. هیچکس نمیتواند بگوید که این اجزای پراکنده نمیتوانند با هم ترکیب شوند و یا این اعضای جدا شده نمیتوانند به ترتیبی درآیند.
هوش مصنوعی: خداوند زمین را بعد از مرگش زنده میکند و استخوانها را پس از فاسد شدن دوباره میسازد. این ظلمتها به روشنی تبدیل خواهند شد و جداییها به اتحاد خواهند گرایید. هر عمل کوچک و بزرگ، در محاسبه خواهد بود و برای خداوند هیچچیز دشوار نیست. من آن خدمتگزارم که چشمش عبرت بیندازد و دلش آماده پند پذیرد و لحظهای گوش به شنیدن دهد و با جانش درک کند که این زیباییها و نقشهای شگفتانگیز که خلق شدهاند، نشاندهندهی چه چیزی هستند.
هوش مصنوعی: این محفل زیبایی که برپا کردی چیست؟ این خاک خشک و کثیف را با بوی خوش مشک و عنبر چه کسی آمیخت؟ چه کسی میوهها را از درختان آویزان کرد؟ چه کسی به گل آب داد تا زیباتر شود؟ و چه کسی به زلفهای بنفشه تاب داد؟
هوش مصنوعی: در بنفشه و سوسن چه رابطهای میان تاریکی و روشنی وجود دارد؟ و چه کسی دل بلبل را با عشق گل آشنا کرد؟ باغ چه زیبا است که از باغهای عدن هم بهتر است و خاک سیاه زمین از هشت بهشت نعیم دلانگیزتر است.
هوش مصنوعی: هوا اکنون با نرمی و لطافت بر گلها میوزد و صفای تازهای به آنها میدهد. نسیم ملایم به باغ میوزد و رنگ و جلای تازهای به چادرها و فضای آن میبخشد.
هوش مصنوعی: ابرها اکنون بر روی گلها سایه میافکنند و عطر گلها مانند حنا روی دستها مینشیند. نسیم نیز اینک چهره باغ را به زیورهای گوناگون آراسته میکند.
هوش مصنوعی: ابرها مانند دیدهوارهای دردناک بر گلها میبارند و به شکل چهرهی زیبای معشوق، شراب در جامها میخندد.
هوش مصنوعی: در دل غنچه، گلی وجود دارد که مانند لعل و گرانبهاست. در میان چمن، بنفشهای به نظر میرسد که عطرش شبیه مشک و عنبر است.
هوش مصنوعی: به خاطر بارش شدید باران در بهار، زمین به قدری غنی و پربار شده که مانند دریا پر از آب و جواهرات است.
هوش مصنوعی: فرمانده بهار هماکنون در میادین جنگ، سخنرانی میکند و بلبل هماکنون از روی درختها در باغ، صحبت میکند و در واقع منبر میگذارد.
هوش مصنوعی: زمانی که مانند راهبان دنیا را به باغی آرام تبدیل میکنیم، و از چلیپاهایی که مانند فرشتگانند، گردون بر درختان صنوبر شکل میگیرد.
هوش مصنوعی: الان حال و هوای دیگری در دلها وجود دارد، عشق مانند نوشیدنی در آنها جریان دارد. اکنون وضعیت جدیدی به وجود آمده است، بخار باده حالت خاصی در سرها ایجاد کرده است.
هوش مصنوعی: این فصل و تأثیراتش باعث میشود که عشق و احساسات در دلها و افکار مردم زنده شود. مهرورزی به طرز عجیبی در وجود افراد احساس و سر زندگی ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از حمله بهمن، پادشاه نوروز در باغ، گلها را به تیرکمانها تبدیل میکند و از درخت بید، خنجرها را بیرون میآورد.
هوش مصنوعی: من غلام کسی هستم که وقتی در این دنیا به بوقلمون و دشتهای وسیع نگاه میکند، میفهمد که این لباس شریف، نشانی از افتخار و صفات الهی دارد و هیچکس جز خداوند اینگونه زیبا نیافریده است. همچنین هیچ طراح یا استاد هنری قادر نیست به کیفیت و ترکیب وجود او برسد.
هوش مصنوعی: در فصل بهار، هنگامی که گلها و لالهها شکوفا هستند، دنیا مانند چهره زیبای انسانها پر از جلوهها و زیباییهاست.
هوش مصنوعی: نرگس در چمن به زیبایی مانند یک پوشش سبز است و سوسن در صف ایستاده، جوانی با چهرهای نقرهای را به یاد میآورد.
هوش مصنوعی: من زیبایی و قداستی دارم که به گل لعل خدا شباهت دارد، و قد بلند سرو من به نوعی از خوداگاهی میرسد که نشان از کمال من دارد. شکوفههای سفید قبا در صبح جوانی به مرور زمان پیر شده و در نیل به پیری اسیر گشتهاند.
هوش مصنوعی: سرخی موهایش نشان از پیری او دارد، اما او هنوز در دل جوانیاش احساس جوانی میکند و به دنبال آن است که از عمرش لذت ببرد.
هوش مصنوعی: بنفشهٔ خطیب با لباس سبز و عمامهٔ نیلوفری، مانند اندیشمندان که سرشان را بر زانو گذاشتهاند، و همچنین شبیه به افرادی که احساس ناامیدی کردهاند و سر به زیر افکندهاند، به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: همانطور که خوشبو و دلانگیزی عطر عنبر به گل بنفشه لطافت میبخشد، گاهی قدم گذاشتن بر روی زمین به ما حس متفاوتی میدهد و گاهی هم این حس تغییر میکند.
هوش مصنوعی: نرگس مانند افرادی که طلا را به دو دست میگیرند، ظاهر شده است و سوسن مانند ولیان الهی بر یک پا ایستاده است. نرگس بخشنده و سوسن سرسخت و مقاوم به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: اگر مثل نرگس زیبایی و شکوه نداشته باشی، حتی اگر در دستانت چیزی هم باشد، باز هم باید مانند سوسن در صف دیگران قرار بگیری و منتظر بمانی.
هوش مصنوعی: چنار به بید میگوید که دعوا نکن و سر خود را بالا نبر، زیرا سر تو تا قد ما نمیرسد و شاخهات نمیتواند به شکم ما برسد. تو خنجر را آماده کردهای و ما دستمان را باز گذاشتهایم.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی مانند من به قلههای بلندی دست پیدا کنی، سلاح را کنار بگذار و دستهایت را به سوی آسمان باز کن.
هوش مصنوعی: سوسن آزاد با بلبل به گفتگو میپردازد و از او میخواهد که ای مدعی دروغگو و ای فردی که به دیگران فریب میدهی، دست از ادعاهای بیپایهات بردار.
هوش مصنوعی: مدتی طولانی را در کنار کسی باشی و از او بهرهمند شوی، اما به یک لحظه کماهمیت توجه نکنید و از خاطر ببرید.
هوش مصنوعی: من تنها کسیام که به جز بر یک پا نمیرقصم و با ده زبان حرف نمیزنم، زیرا راز عشق نه قابل بیان است و نه میتوان آن را به نمایش گذاشت. ارتباط با عشق تنها باید تجربه شود و نمیتوان آن را فقط با کلمات منتقل کرد.
هوش مصنوعی: من به خاطر راز تو سکوت اختیار کردم، هرچند که زبانم به اندازه ده زبان همانند گل سوسن زیباست.
هوش مصنوعی: بنفشه مطرا به لاله زیبا میگوید که تو برای این کار دل و توان نداری. به راحتی میتوانی از زمین برخیزی و با دلیلی از جا بلند شوی. تو آب داری اما تابی برای تحرک نداری، رنگی هم داری اما سنگینی کمکی نمیکند.
هوش مصنوعی: عشاق واقعی باید کمحرف و با احساس باشند، در عشق خود عمیق و جدی باشند، نه superficial و سطحی. آنها باید هم در عشق و هم در معشوق احساساتی خالص داشته باشند؛ چرا که گاهی معشوقان با زیباییهای خود دل را شاد میکنند و گاهی عاشقان با درد و سوز دل، عمق احساساتشان را نشان میدهند.
هوش مصنوعی: تمامی بدنهاش زیبا و رنگارنگ است و دلش مانند دل عاشقان میتپد. چهرهاش همچون چهره محبوب است.
هوش مصنوعی: بنابراین، او نمایندهای است که نه به طور دائمی وجود دارد، از ویژگیهای لطیف برخوردار است اما در عین حال ناپایدار و بیثبات است.
هوش مصنوعی: اگر مانند سیل که از کوه پایین میآید، به سرعت حرکت کنی، میتوانی خیلی زود به هدف برسی و از مزایای زندگی بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: من همانی هستم که مزهی تلخ جدایی را چشیدهام و دردهای آن را تحمل کردهام. با وجود تمام خستگیها و شکستهایی که تجربه کردهام، از عشق و وابستگیام ذرهای کم نشده است. هنوز در آتش عشق میسوزم و به خاطر دوری معشوق، در اندوه هستم.
هوش مصنوعی: هر جا که نگاه میکنم، تنها تصویری از تو را میبینم و برایم جز خیال تو چیزی نیست.
هوش مصنوعی: دل من پر از اشتیاق و yearning است و به همین خاطر، من پوششی از غم و اندوه جداییام به تن دارم.
هوش مصنوعی: گل دو رنگ مانند یک عاشق تزویرگر است که یک طرفش زرد و طرف دیگرش قرمز است، به این ترتیب که باطن و ظاهرش متفاوت است و رنگهای مختلفی را نشان میدهد. او میتواند مانند مس به طلا به نظر برسد. اگر بخواهی وفای معشوقان را از او بخواهی، رنگ زرد عاشقان را نشان میدهد و اگر نیز عاشقان چیزی بخواهند، رنگ قرمز معشوقان را نمایان میکند. شراب ناز و خواسته را در قدح نیاز میریزد و عاشقی را با معشوقی که در آن نه زیبایی خاصی است و نه کمالی دیده میشود، مخلوط میکند.
هوش مصنوعی: تو مانند لالهای هستی که بدون عطر و زیبایی آمدهای یا همچون گلی با دو چهره و رنگ که در عالم وجودت احساس میشود.
هوش مصنوعی: سمن سفید مانند عاشقان بزرگ با امید به عشق، خود را فدای محبت میکند و سیم سفید را در خاک سیاه میریزد. او به زبان حال به فقرا و کشاورزان میگوید که به مدعیان بیمعنا چیزی نگوید و به عاشقانی که از سیم و ثروت بیبهرهاند، شبی آرام و خوش آرزو میکند؛ زیرا هر کسی که به این نسیم نیاز دارد، باید دستان و دامانش پر از سیم و ثروت باشد.
هوش مصنوعی: وقتی به خاطر عشق لباس خود را پاره کردی، چه باید کرد؟ مانند گلی که بوی خوشش را در خاک میافشاند.
هوش مصنوعی: گل زرد به خاطر درد و رنجی که دارد، میپرسد این چه نوع خودپسندی و زیبایی است و این چه نوع افسوس و ادعا و داستانسرایی بیموردی است؟
هوش مصنوعی: در این زمینه هیچ چیزی به سیم و پشیز نمیدهند ولی ما انواعی از اشیاء قیمتی را در این جا قرار دادهایم که به خوبی با این قوانین آشنا شدهایم و به جای پول، به خاطر دینارها، اظهار نظر یا شایعهپراکنی نکردهایم.
هوش مصنوعی: دل نمیتواند با شادی و ثروت به خوشی برسد. برای ارتباط با ثروتمندان، باید با زبان زر و طلا سخن گفت.
هوش مصنوعی: گل سرخ مانند جواهری درخشان از معدن بدخشان نمایان شده است. اگر به این گل آتش بزنید، این نشاندهندهی آرزوها و خوشبختی ماست. زمان ما نیز فرا رسیده است و بدون حضور ما، باغی بیصفا و چمنی بیعطر وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: در جایی که زیبایی ما در جهان جلوهگری کند، دیگر خورشید آسمان به کسی روی نخواهد آورد.
هوش مصنوعی: نیلوفر آبی با لباسی سبز و عمامهای آبی، از آب بیرون آمده و به تاریکان زمین میگوید: "این چه جسارتی است؟ عاشقی شغلی برای شما نیست و بیخیالی نیز در فکر شما جایی ندارد."
هوش مصنوعی: شما که در آب قرار ندارید، چطور میتوانید از غرق شدن خبر داشته باشید و شما که در آفتاب نیستید، چطور میتوانید از سوختن تاثیر بپذیرید؟ به هر حال، از آنجا که دل خود را به عشق آفتاب سپردهایم، سپر خود را در برابر آب رها کردهایم.
هوش مصنوعی: از محبت لبهای زیبا و شیرین تو، همچون نیلوفر در آب، خود را به دل بهاری سپردهایم و از زیبایی آن لذت میبریم.
هوش مصنوعی: در دنیای بیرون از این شگفتیها و فراتر از این حیرتها، صدها هزار دلیل و برتری وجود دارد و این سخن نیاز به هزاران توضیح و تفصیل دارد. این مباحث همه در توضیح مشکلات مربوط به یکتایی خداوند و در جمع بندگی او مطرح میشوند.
هوش مصنوعی: او را به گونهای آموزش دادهاند که از هیچ چیز نمیتواند پی ببرد و هیچ حد و مرزی برای قدرت او وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به چیزی توجه کنی، در هر چیزی نشانهای از آن وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر در جستجوی دوستی و آشنایی در مسیر وحدت هستی، باید به شناخت و معرفت دقت کنی و جلوهها و زیباییهای آن را ببینی.
هوش مصنوعی: تمام موجودات جهان، چه ساکن و چه متحرک، گواهی میدهند که اگر به وجود خالق ایمان داری، باید نشانههای آن را در هستی ببینی.
هوش مصنوعی: برای فراهم آوردن زیبایی و جذابیت بیشتر در چشمات، از نتایج این هنرها بهره ببر. اگر میخواهی عبرت بگیری، نیاز به یک بینش درست داری.
هوش مصنوعی: دوستان و همراهان زمان، بدانید که همه این رنگها و نقوشی که مشاهده میکنید، در اصل بیکیفیت و ناپایدار هستند. زیبایی دنیا همیشه در حال تغییر است و این نسیم دلپذیر در واقع بادی خنک از فصل پاییز است. بیایید تا باران بر آن ببارد و گلهای زیبا از درختان بریزد.
هوش مصنوعی: اگر به باغ نگاه کنی، میبینی که گلهای زیبا و رنگارنگ بر زمین ریختهاند و بچهها در چمنها به بازی مشغولند. اما درختان این باغها از نعمت و زیباییهایشان بیخبرند و پرندههای خوشصدا به حالتی غمگین درآمدهاند. حال و هوای شادی و سرور به غم و اندوه تبدیل شده و این وضعیت به وضوح خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: ای مردم شهرها، تأمل کنید و عبرت بگیرید، ای صاحبان بصیرت.
هوش مصنوعی: این افراد با کرامت و با دوستی در میان ما بودند، و حالا میدانیم که محل سکونتشان کجاست و چه کسانی هستند.
هوش مصنوعی: آنها گفتند که عزم خود را به پایان رساندند و همگی وقتی که سرنوشت زمان حکم کرد، دینشان را به جا آوردند.
هوش مصنوعی: زمانی که شیخ در زمینه ارتجال و انتحال به چنین نقطهای رسید و وصف بهار نیز به پایان رسید و تغییر حال مردم آغاز شد، او بلند شد و سفرهی خود را آماده کرد. او خواست که خداوند روح او را بیامرزد، زیرا بدون اینکه در اطاعت خود تکبر کند، در فراهمآوری امکانات، به این غریب کمک کرد.
هوش مصنوعی: هر یک از آنها هر چیزی که داشتند را کنار گذاشتند و آن پیر هم آنها را در کیسهای قرار داد. سپس وقتی خود را آماده کرد، به سمت راه حرکت کرد و بعد ما جدا شدیم، یکی به سمت غرب و دیگری به سمت شرق.
هوش مصنوعی: مشخص نیست که زمانه من را به کجا برده است. در جشن روزگار، کجا میتوانم بدون درد و مشکل زندگی کنم؟
هوش مصنوعی: دست کوشش، آن را به کجا فرستاد و پای مرگ، آن را به کدام زمین سپرد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.