وصلت بگذشت و دیده با نم بگذاشت
هجرت برسید و بر دلم درد گذاشت
دل را ز تو ناامیدی امید نبود
چشمم ز تو این سنگدلی چشم نداشت
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
وصلت بگذشت و دیده با نم بگذاشت
هجرت برسید و بر دلم درد گذاشت
دل را ز تو ناامیدی امید نبود
چشمم ز تو این سنگدلی چشم نداشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در دیده رهی ز تو خیالیبنگاشت
بر دیدن آن خیال عمری بگذاشت
چون طلعت خورشید عیان سربرداشت
در دیده غلط نماند و درسر پنداشت
اندوه تو چون دلم به شادی انگاشت
وز بهر تو پیوند جهانی بگذاشت
گیرم ز جفاش باز نتوانی برد
دایم ز وفاش باز نتوانی داشت
در دیده رهی ز تو خیالی بنگاشت
بر دیدن آن خیال عمری بگذاشت
چون طلعت خورشید عیان سر برداشت
در دیده هوس بماند و در سر پنداشت
هر کاو رقمی زعقل بر دل بنگاشت
یک لحظه زعمر خویش ضایع نگذاشت
یا در طلب رضای یزدان کوشید
یا راحت تن گزید و ساغر برداشت
آمد بر من چو بر کفم زر پنداشت
چون دید که زر نداشتم ره بگذاشت
از حلقۀ گوش او مرا شد معلوم
کانجا که زرست گوش می باید داشت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.