مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۰ دلبر به گه وداع چون رو برداشت هر کس که مرا بدید بی جان پنداشت بگذشت چو برق تیز و خندان و مرا چون ابر دریده جیب و دامن بگذاشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: دلبر پس از وداع، با سرعت و خنده از کنار من گذشت و من را در حالت بیجان و ناتوان رها کرد. مانند ابری که پاره شده، من همه چیزم را پشت سر گذاشتم.
هوش مصنوعی: زمانی که محبوبم به خداحافظی رفت، هر کسی که مرا دید، فکر کرد که روح از بدنم جدا شده است و من بیجان شدهام.
هوش مصنوعی: زمانی چون برق سریع و شاداب سپری شد و مرا همانند ابر شکسته با دست خالی رها کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آنکس که هزار عالم از رنگ نگاشت
رنگ من و تو کجا خرند ای ناداشت
این رنگ همه هوس بود یا پنداشت
او بی رنگست رنگ او باید داشت
جانا دل مسکین من این کی پنداشت
کز وصل توام امید بر باید داشت
آسوده بدم با تو فلک نپسندید
خوش بود مرا با تو زمانه نگذاشت
آن کس که هزار عالم از رنگ نگاشت
رنگ من و تو کجا برد ای ناداشت
این رنگ همه هوس بود یا پنداشت
او بی رنگ است رنگ او باید داشت
بیچاره حکیم عمری اندیشه گماشت
تدبیر غنا ز کیمیا می پنداشت
خاک سر کوی فقر را حال چو دید
در حال حکیم کیمیا را بگذاشت
ساقی دل من که دانه مهر تو کاشت
مهر تو نهفته تا ابد خواهد داشت
دامن مفشان بناز از اهل نیاز
کز دامن تو دست نخواهیم گذاشت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.