گنجور

 
حاجب شیرازی

ای فلک ببال امروز، وی زمین بناز امشب

زانکه باده شد مقصد زانکه ساده شد مطلب

شاه عشق پیدا شد رایتش هویدا شد

ای جهانگیری زد، رکاب بر مرکب

صلح در رکاب او عدل در جناب او

این بود، ورا مکسب آن بود، ورا مشرب

شیر بیشه ایمان حمله ور، شد از ایران

زهر ریزد از دندان خون چکاند از مخلب

زهر، او عدوی ظلم قهر او وبال کین

جان، ز زهر و قهر او هر دو را رسد بر لب

نور او کند روشن شرق و غرب عالم را

حبذا از این مصباح مرحبا بر این کوکب

هادی سبل آم د روز صلح کل آمد

مرد حاسد اندر تاب سوخت منکر اندر، تب

معنی ذهب داند هر که این غزل خواند

«حاجب » از وهب برخواست تا ذهب کند مذهب