گنجور

 
حاجب شیرازی

پرد، در عرش مرغ جانم امشب

که آید در برم جانانم امشب

الا صیاد دنیا ای ستمگر

از این دام و قفس برهانم امشب

وصال یار را خواهانم امروز

بساط قدس را مهمانم امشب

بود روح الامین فراشم امروز

شود روح القدس دربانم امشب

به جنت حور و غلمان کرده زینت

که یک یک بگذرند از سانم امشب

فلک ثور و حمل را کرده حاضر

که آن دو را کند قربانم امشب

ملایک چون صف کروبیان باز

ستاده اند بر ایوانم امشب

زمن عمر ابد دارد طمع خضر

به ظلمت چشمه حیوانم امشب

بود بر کف پی تشریف اصحاب

کلید روضه رضوانم امشب

هزاران لیله اسری شب قدر

بود تا صبحگه حیرانم امشب

شب وصل است «حاجب » تا سحرگه

ز جانان کام دل بستانم امشب