گنجور

 
حاجب شیرازی

الایا ایها الساقی دع الدنیا و ما فیها

بده صوفی‌وشان را زان شراب ناب صافی‌ها

طبیب حاذقی ای دوست بیماران هجران را

بیانت صحت عاجل میانت عین شافیها

میانش را، به مو نسبت نباشد لیک دانستم

جهان را بسته با یک مو چو کردم موشکافی‌ها

غمت را بود با دل‌ها شکایت‌ها ز موج خون

لبت از یک تبسم کرد دل‌ها را تلافی‌ها

برو ای صوفی زاهد ببند این دکه حسرت

گذشت آن خرقه‌بازی‌ها و عرفان کهنه‌بافی‌ها

به «حاجب» امر شد تا صلح کل گیرد جهان لیکن

برنجد طبع جنگی زین مناهی وین منافی‌ها

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode