گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

جان و تن را به عشق سودا کن

ما و من را به عشق سودا کن

زنده بی‌عشق مرده در کفنی

این کفن را به عشق سودا کن

جان چو یوسف به تن چو پیراهن

پیرهن را به عشق سودا کن

جان سلیمان و تن چو اهریمن

اهرمن را به عشق سودا کن

جان چو مور است و تن به سان لگن

این لگن را به عشق سودا کن

عشق چون باز و عقل چون زغن است

این زغن را به عشق سودا کن

عقل بر پای عشق چون رسن است

این رسن را به عشق سودا کن

عشق چون روح و عقل چون بدن است

این بدن را به عشق سودا کن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode