گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

خیز ای بت شنگول و بده باده که مستیم

وان بزم مهیا کن و آماده که مستیم

امشب بده آن باده و فردا بسر کوی

بنگر همه را بی خبر افتاده که مستیم

زاندازه فزون تر مکن امشب که سزانیست

با من سخن ای ترک پریزاده که مستیم

دل محفل ما بیخردان سخت بهش باش

ای کاشغری روی بت ساده که مستیم

این کوی مغان است و بهر گوشه از این کوی

مستانه دومغ دست بهم داده که مستیم

گردال شود قافیه در محفل ما نیست

جای سخن از سبحه و سجاده که مستیم

تا از قدح و جام می آلوده نگردد

یک سو بنه این خرقه و لباده که مستیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode