گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

بالله که یکی از خود بخودآ

بگذر ز خودی بنگر بخدا

جز ما و توئی کی بوده دوئی

از قول الست تا حرف بلی

من جز توکیم من جز تو نیم

تو صوت ندا من رجع صدا

با خویشتنم بی خویشتنم

هم با تو منم، هم از تو جدا

هر لحظه زند نائی دو نوا

یک نغمه الست یک نغمه بلی

دارد دل من هر لحظه دو عید

یک عید فنا یک عید بقا

عیدیست سعید لبسی است جدید

هر لحظه مرا هر لحظه ترا

از راه نهان در محفل جان

گویند برو گویند بیا

از دولت روح داریم فتوح

شد وقت صبوح زد حی علا

یا من هولی سر و سرور

یا من هو لی نور و سنا

یا من هو لی موت و نشور

یا من هو لی روح و بقا

انسان زبون با این رگ و خون

بیرون و درون دارد دو سرا

این عالم تن آن عالم جان

این عین فراق آن عین لقا

این دام غرور آن بزم سرور

این کوی نفاق آن بزم صفا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode