گر مرا جان در بدن نبْوَد، بدن گو هم مباش
چونکه یوسف نیست با من، پیرهن گو هم مباش
گر بمیرم لاشهٔ من همچنان دور افکنید
چاک شد چون جامهٔ جانم، کفن گو هم مباش
چون مرا رانی ز کوی خود، مخوان یارا رقیب
از گلستان گر رود بلبل، زغن گو هم مباش
مرگ بالله بهتر است از زندگانی دور از او
گر نبینم یار خود، این زیستن گو هم مباش
یک سر مویت مبادا کم شود، هم گفتهای
گر نباشد محیی را افکار من گو هم مباش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار به اهمیت وجود معشوق و عشق اشاره میکند. او میگوید که اگر جانش در بدن نباشد، وجود بدن هم برایش ارزشی ندارد. همچنین اگر یوسف (معشوق) در کنار او نباشد، حتی پوست (پیرهن) هم بیمعناست. شاعر تأکید میکند که اگر از معشوق دور بماند، حتی مرگ را به زندگی ترجیح میدهد. او از درد جدایی و بیمعنایی زندگی بدون عشق سخن میگوید و در نهایت بیان میکند که اگر معشوق نباشد، حتی افکارش هم بیفایده است.
هوش مصنوعی: اگر جانم در بدن نباشد، بدنم هم وجود نداشته باشد. چون یوسف در کنار من نیست، پس وجود پیرهن هم معنایی ندارد.
هوش مصنوعی: اگر بمیرم، جسدم را دور بیندازید، زیرا به حالتی درآمدهام که مانند جامهای پاره شدهام. بنابراین، کفن هم اجباری برای من نباشد.
هوش مصنوعی: وقتی مرا از مسیر خود دور میکنی، ای دوست، دیگر مرا نخوان. اگر بلبلی از گلستان برود، زغن هم نباید خودش را به او شبیه کند.
هوش مصنوعی: مرگ در آغوش خداوند بهتر از زندگی به دور از اوست. اگر نتوانم یار خود را ببینم، حتی زندگی کردن هم برایم معنا ندارد.
هوش مصنوعی: مبادا حتی یک تار موی تو کم شود، چون گفتهای اگر محیی (زنده کننده) وجود نداشته باشد، افکار من هم نباشند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.