گر مرا جان در بدن نبْوَد، بدن گو هم مباش
چونکه یوسف نیست با من، پیرهن گو هم مباش
گر بمیرم لاشهٔ من همچنان دور افکنید
چاک شد چون جامهٔ جانم، کفن گو هم مباش
چون مرا رانی ز کوی خود، مخوان یارا رقیب
از گلستان گر رود بلبل، زغن گو هم مباش
مرگ بالله بهتر است از زندگانی دور از او
گر نبینم یار خود، این زیستن گو هم مباش
یک سر مویت مبادا کم شود، هم گفتهای
گر نباشد محیی را افکار من گو هم مباش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.