گنجور

 
قدسی مشهدی

دلت را گر هوای انبساط است

نشاط عمر در باغ نشاط است

به پهلویش زمردفام کوهی

چه کوهی، بلکه خضر باشکوهی

پرست این کوه را از سبزه دامان

به کوه آمد مگر خضر از بیابان؟

به پاکی دامنش چون دامن گل

نسیمش خوشه‌چین خرمن گل

ازان نرگس نظر دوزد بر این خاک

که چشم پاک خواهد، دامن پاک

به موزونی، چنار از نارون به

خزانش از بهار صد چمن به

چمن را گرچه هست از گل سپاهی

ندارد همچو خیری، خیرخواهی

نباشد گر نگار اینجا، چه پرواست؟

نگارستانی از هر برگ، پیداست

نمی‌یابد به قدر رنگ گل، نام

زبانم غنچه شد زین شرم، در کام

ز بس گفتم سخن زین سبز گلشن

زبان شد در دهانم برگ سوسن