گنجور

 
قدسی مشهدی

به سرو سیم‌تنی راه برده‌ام که مپرس

به شمع انجمنی راه برده‌ام که مپرس

ز نکته‌های دقیقم که بود در خاطر

به غنچه دهنی راه برده‌ام که مپرس

ز تنگی دهن او حکایتی می‌رفت

به دقت سخنی راه برده‌ام که مپرس

ز بس شکست دلم بر سر شکست آمد

به زلف پرشکنی راه برده‌ام که مپرس

ز تازه‌رویی لطف قدیم پیر مغان

به باده کهنی راه برده‌ام که مپرس

تو ای نسیم تسلی به غنچه باش که من

به چاک پیرهنی راه برده‌ام که مپرس

چرا شکفته نباشد دلم، که چون قدسی

به گوشه چمنی راه برده‌ام که مپرس

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode