گنجور

 
قدسی مشهدی

جایی که داغ نیست، ز مرهم چه اعتبار

در پیش آفتاب ز شبنم چه اعتبار

چون اعتبار خلق ز بی‌اعتباری است

از اعتبار مردم عالم چه اعتبار

از ساغر تهی چه تمتع برد کسی

از دیده‌ای که نیست در او نم چه اعتبار

چون راه بیش و کم همه بر شارع فناست

از عشرت زیاد و غم کم چه اعتبار

در کشوری که باب بود جنس اشک و آه

از چشم بی‌نم و دل بی‌غم چه اعتبار

نام خرد کسی نبرد در دیار عشق

از روستا، به شهر معظم چه اعتبار

ما را هوای دلخوشی روزگار نیست

غمدیده را ز خاطر خرم چه اعتبار