گنجور

 
قدسی مشهدی

ای خوشدلی برو که غمینم سرشته‌اند

درمان گداز و درد گزینم سرشته‌اند

از آب و خاک کعبه و بتخانه نیستم

نه دوستم، نه خصم، چنینم سرشته‌اند

نگذاشت شغل عشق به کار دگر مرا

گویا که از برای همینم سرشته‌اند

عاشق کجا و تیره‌دلی این گمان مبر

سر تا قدم ز نور یقینم سرشته‌اند

قدسی برای سجده گلبن در این چمن

چون برگ گل تمام جبینم سرشته‌اند