گنجور

 
غبار همدانی

دلی که در خم زلف بتی اسیر نباشد

عجب مدار که بر ملک تن امیر نباشد

چنان گسسته ام از ما سوا علاقۀ الفت

که غیر زلف توام هیچ دستگیر نباشد

مرا مگوی چرا پند عاقلان نپذیری

که غیر عشق توام هیچ دلپذیر نباشد

کُشی و زنده کنی ورنه چون تو هیچ ستمگر

به قتل بی گنهان اینقدر دلیر نباشد

هزار مرتبه داری زمن گریز ولیکن

چو نیک بنگرم از تو مرا گریز نباشد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
ناصر بخارایی

مرا که جام جم و گنج قباد نباشد

حدیث ملک سلیمان به جز باد نباشد

به سوز هجر بسازم اگر وصال نیابم

که نامراد توان بود اگر مراد نباشد

رقیب بست به رویم درِ امید خدا را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه