گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
غزالی

پس بدان که اگر کسی را دست و پای مفلوج شود، وی بر جای خویش باشد، زیرا که «وی» نه دست و پای است که دست و پای وی آلت وی است و وی مستعمل آن است و چونانکه حقیقت «توئی، تو» نه دست و پای است، همچنین نه پشت و شکم و سر است و نه این قالب تو است، اگر همه مفلوج شود، روا باشد که بر جای باشی و معنی مرگ آن است که همه تن مفلوج شود که معنی مفلوجی دست آن است که طاعت تو ندارد که اگر طاعت می داشت، به صفتی می داشت که آن را «قدرت» گویند و آن صفت نوری بود که از چراغ روح حیوانی به وی می رسید، چون در عروق، که مسالک آن روح است، سده ای افتاد، قدرت از وی بشد، و طاعت متعذر شد همچنین جمله قالب، همه طاعت تو که می دارد، هم به واسطه روح حیوانی می دارد، پس چون مزاج وی تباه شود و طاعت ندارد، آن را «مرگ» گویند و تو بر جای خویش باشی، اگر چه طاعت پذیر بر جای خویش نیست.

و حقیقت توئی تو این قالب چون باشد؟ و اگر اندیشه کنی، دانی که این اجزاء تو نه آن اجزاست که در کودکی بوده است که آن همه به بخار متحلل شده است و از غذا به دل باز آمده، پس قالب همان نیست و تو همانی پس، توئی تو، نه بدین قالب است، قالب اگر تباه شود، گو تباه شو تو همچنان زنده ای به ذات خویش.

اما اوصاف تو دو قسم است، یکی به به مشارکت قالب، چون گرسنگی و تشنگی و خواب که این بی معده و بی جسم راست نیاید، این به مرگ باطل شود و یکی آن که قالب را در آن شرکتی نبود، چون معرفت حق تعالی و جمال حضرت وی و شادی بدان این صفت ذات توست، با تو بماند و معنی «الباقیات الصالحات» این بود و اگر به دل این، جهل بود به خدای عزوجل، این نیز صفت ذات تو است، بماند و آن نابینایی روح بود و تخم شقاوت تو بود: « و من کان فی هذه اعمی، فهو فی الاخره اعمی و اضل سبیلا».

پس به هیچ حال، تو حقیقت مرگ ندانی تا این دو روح بنشناسی و فرق میان ایشان و تعلق به یکدیگر.