اکنون بدان که این روح حیوانی از این عالم سفلی است که مرکب است از لطافت بخار اخلاط چهار است: خون و بلغم و صفرا و سودا و اصل این چهار و آتش و خاک و هواست و اختلاف و اعتدال مزاج، از این تفاوت مقادیر حرارت و برودت و رطوبت و یبوست است و مقصود صنعت طب آن است که اعتدال این چهار طبع در این روح نگاه دارد تا بدان شایسته باشد که مرکب و آلت آن روح دیگر گردد که آن را روح انسانی گفتیم و آن از این عالم نیست، بلکه از عالم علوی است و از جواهر ملایکه است، و هبوط وی بدین عالم غریب است از طبیعت ذات وی ولکن این غربت برای آن است تا از هدی زاد خود بر گیرد، چنان که عزوجل گفت: «قلنا اهبطوا منها جمیعا فانما یاتینکم منی هدی، فمن تبع هدی فلا خوف علیهم و لا هم یجزنون.»
و آن که حق عزوجل گفت، «انی خالق بشرا من طین، فاذا سویته و نفحت فیه من روحی» اشارت به اختلاف این دو عالم روح است که یکی را باطین حوالت کرد و از اعتدال مزاج وی به دین عبادت کرد که گفت، «سویته – وی را راست ومهیا بکردم» و اعتدال این بود، آنگاه گفت، «و نفخت فیه من روحی » این با خود اضافت کرد و بس و این بر مثال آن بود که کسی خرقه کرباس سوخته کند تا مهیا شود قبول آتش را، آنگاه نزدیک آتش برد و نفخ کند تا آتش در وی افتد.
و چنان که آن روح حیوانی و سفلی را اعتدالی است و طبیب اسباب اعتدال آن بشناسد تا بیماری از وی دفع کند و وی را از هلاک نگاه دارد، همچنین روح انسانی علوی را که از حقیقت دل است، اعتدالی است که علم اخلاق و ریاضت که از شریعت شناسد، اعتدال آن را نگاه دارد و آن صحت وی باشد، چنان که پس از این در میان ارکان مسلمانی گفته آید.
پس معلوم شد که تا کسی حقیقت ارواح آدمی را نشناسد، ممکن نیست که آخرت را به بصیرت بشناسد چنان که ممکن نیست که حق را عزوجل بشناسد تا خود را نشناسد، پس شناختن نفس خود کلید معرفت حق است و کلید معرفت آخرت است و اصل دین «الایمان بالله و الیوم الاخر» است و بدین سبب این معرفت را تقدیم کردیم.
اما یک سر از اسرار اوصاف وی و اصل آن است که بنگفتیم که رخصت نیست در گفتن آن که افهام احتمال آن نکند و تمامی معرفت حق عزوجل و معرفت آخرت بر آن موقوف است جهد آن کن تا از خود، به طریق مجاهده و طلب بشناسی که اگر از کسی بشنوی، طاقت سماع آن نداری که بسیار کس آن صفت در حق حق تعالی بنشیدند و باور نداشتند و انکار کردند و گفتند، «این خود ممکن نیست» و این نه تنزیه است، بلکه تعطیل است پس تو طاقت سماع آن در حق آدمی چون داری بلکه آن صفت در حق حق، صریح، نه در قرآن است و نه در اخبار، هم برای این سبب که چون بشنوند انکار کنند و انبیا را گفته اند، «کلموا الناس علی قدر عقولهم با خلق آن گویید که طاقت آن دارند.» و به بعضی از انبیا وحی آمد که از صفات ما چیزی که خلق آن را فهم نکنند مگوی که آنگاه انکار کنند و ایشان را زبان دارد آن مقدار گوئید که بدانند.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.