گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
غزالی

بدان که متوکل باید شش ادب نگاه دارد:

یکی آن که اگرچه در بندد استقصا نکند و بند بسیار ننهد و از همسایگان پاسبانی نخواهد، لکن آسان فراگیرد. مالک بن دینار رشته ای بر در خانه بستی و گفتی اگر به سبب سگ نبودی نبستمی.

ادب دوم آن که هر چه داند که نفیس بود و دزد بر آن حریص در خانه ننهد که آن سبب ترغیب دزد بود در معصیت. مالک بن دینار را زکوه فرستادند. پیش آن کس فرستاد که باز برگیر که شیطان وسواس بر دل من افکند که دزد ببرد. نخواست که او در این وسواس بود و دزد در معصیت افتد. چون بوسلیمان دارانی این بشنید گفت این از ضعف دل صوفیان است. وی در دنیا زاهد است وی را از آن چه که دزد ببرد؟ بدین سبب این نظر تمامتر است.

ادب سیم آن که چون بیرون آید نیت کند که اگر دزد ببرد بحل است تا باشد که اگر درویش باشد حاجت وی بدان برآید و اگر توانگر بود بدین سبب باشد که مال دیگری ندزدد و مال وی فدای مال دیگری باشد، و این شفقتی باشد بر دزد و هم بر مال دیگر مسلمان. و بداند که بدین نیت قضای خدای تعالی بنگردد و همچنین وی را ثواب صدقه حاصل آید به جای درمی هفتصد. اگر ببرند و اگر نه که وی نیت خویش بکرد، چنان که در خبر است که کسی در صحبت با زن عزل نکند و تخم بنهد. اگر فرزند آید و اگر نه، وی را مزد غلامی نویسند که در راه خدای تعالی جنگ می کند تا وی را بکشند و این بدان سبب است که وی آنچه به وی بود بکرد، اما اگر فرزند بودی خلق و حیات وی به وی نبودی و ثواب وی بر فعل وی بودی.

ادب چهارم آن که اندوهگین نشود و بداند که خیرت وی آن بود که ببردند و اگر گوید که در سبیل خدای تعالی کردم طلب نکند و اگر با وی دهند نیز بازنستاند و اگر بازستاند ملک وی بود که به مجرد نیت از ملک نشود ولکن در مقام توکل محبوب نباشد. ابن عمر را اشتری بدزدیدند. بجست تا بامداد. آنگاه گفت فی سبیل الله و با مسجد آمد و نماز می کرد. یکی بیامد که اشتر فلان جای است. نعلین در پای کرد و پس گفت استغفرالله و بنشست و گفت، «گفته بودم که در سبیل خدای تعالی کردم. اکنون گرد آن نگردم».

و یکی از مشایخ گوید که برادری را به خواب دیدم در بهشت ولکن اندوهگین. گفتم: در بهشت چرا اندوهگینی؟ گفت این اندوه تا قیامت با من خواهد بود که مقامات عظیم به من نمودند در علیین که در همه بهشت آن نبود، شاد شدم. چون قصد آن کردم منادی آمد که وی را بازگردانید که این کسی را بود که سبیل رانده نبود. گفتم: سبیل راندن کدام بود؟ گفت: تو گفتی که فلان چیز در سبیل خدای آنگاه به سر نبردی. اگر تو تمام کردی این نیز تمام به تو دادندی».

و یکی در مکه از خواب بیدار شد. هامیانی زر داشته بود ندید. یکی از بزرگان عابدان آنجا بود. وی رامتهم کرد. آن کس وی را به خانه برد و گفت زر چند بود؟ گفت: چندین. چندان که وی گفت به وی داد. چون بیرون آمد خبر شنید که هامیان وی یکی از یاران وی به بازی برگرفته است. بازگشت و زر با نزدیک وی برد هر چند گفت قبول نکرد گفت: آن در نیت خویش سبیل کردم. آخر بفرمود تا همه به درویشان دادند.

و هم چنین اگر کسی نانی می برد به درویش دهد درویش رفته باشد کراهیت داشته اند با خانه بردن و بخوردن. به درویش دیگر داده اند. ادب پنجم آن که بر دزد و ظالم دعای بد نگوید که بدین هم توکل باطل شود و هم زهد که هرکه بر گذشته تاسف خورد زاهد نبود. ربیع بن خثیم را اسبی ببردند که چندین هزار درم ارزید. گفت، «می دیدم که می بردند». حاضران که بودند بر وی دعای بد کردند. گفت، «مکنید که من وی را بحل کردم و به صدقه به وی داده ام».

یکی را گفتند، «ظالم خویش را دعای بد کن». گفت، «ظلم بر خویشتن کرده است نه بر من. وی را آن شر کفایت است زیادت نتوانم گفت بر وی». و در خبر است که بنده بر ظالم دعای بد می کند تا حق خویش بتمامی قصاص کند، و باشد که ظالم را چیزی بر وی بماند».

ادب ششم آن که اندوهگین شود برای دزد و شفقت آرد بر وی که بر وی معصیتی برفت و در عذاب آن گرفتار شود و شکر کند که وی مظلوم است و ظالم نیست و آن نقصان که در مال افتاد در دین نیفتاد و اگر اندوه کسی که معصیتی را حلال داشت دل را مشغول نکند از نصیحت و شفقت بر خلق دست بداشته بود. فضیل پسر را دید که کالاش ببرده بودند می گریست. گفت، «بر کالا می گریی؟» گفت، «نه، برای آن مسکین که چنین کاری بکرد و در قیامت وی را هیچ حجت نبود».