گنجور

 
غزالی

بدان که رسول (ص) گفته است، «نیه المومن خیر من عمله. نیت مومن بهتر از کردار وی است» و بدین آن نخواسته است که نیت بی کردار بهتر از کردار بی نیت که این خود پوشیده نماند که کردار بی نیت عبادت بود و نیت بی کردار طاعت، بلکه معنی آن است که طاعت وی به تن است و به دل و این دو جزو است، و از این هردو آن یکی که به دل است بهتر، و سبب این آن است که مقصود از عمل این است تا صفت دل بگردد، و مقصود از نیت و عمل دل آن نیست تا صفت تن بگردد.

و مردمان چنان پندارند که نیت برای عمل می باید و حقیقت آن است که عمل برای نیت می باید که مقصود همه گردش دل است و سعادت و شقاوت وی راست و تن اگرچه در میان خواهد بود ولکن تبع است، همچون اشتر اگرچه حج بی وی نیست ولکن حاجی وی نیست. و گردش دل خود یک چیز بیش نیست. آن که روی از دنیا به آخرت آورد، بلکه از دنیا و آخرت به خدای تعالی آورد.

و روی دل بیش از خواست و ارادت وی نیست، چون غالب بر دل وی دنیا بود روی با دنیا بود. و علاقت وی به دنیا خواست وی بود و در ابتدای آفرینش چنین است. چون خواست حق تعالی و دیدار آخرت غالب شد صفت وی بگشت و روی با دیگر جانب کرد، پس از همه اعمال مقصود گردش دل است. از سجود نه مقصود آن است که پیشانی بگردد تا از هوا بر زمین رسد، بل آن که صفت بگردد و از تکبر به تواضع میل کند و مقصود از الله اکبر نه آن است که زبان بگردد و بجنبد، بل آن که دل از تعظیم خویش بگردد و معظم خدای تعالی شود. و مقصود از سنگ انداختن در حج نه آن است تا جای سنگریزه زیادت شود یا دست حرکت کند، بلکه آن که دل بر بندگی راست بایستد و متابعت و تصرف عقل خویش در باقی کند و طوع فرمان شود و عنان خویش از دست خویش بیرون آرد و به دست فرمان دهد.

چنان که گفت، «لبیک بحجه حقا و تعبدا ورقا» و مقصود از قربان آن نیست تا جان گوسپند بشود، بل آن که پلیدی بخل از سینه تو بشود. و شفقت به جانوران به حکم طبع نداری و به حکم فرمان داری. که چون گویند گوسپند بکش نگویی که این بیچاره چه کرده است و تعذیب وی را چرا کنم، لکن آن خویشتن جمله در باقی کنی و به حقیقت نیست شوی که خود نیستی، چه بنده در حق خویش نیست بود و هست خداوند بود به حقیقت.

و همچنین جمله عبادات چنین است، لکن دل را چنان آفریدند که چون در وی ارادتی و خواستی پدید آید چون تن به موافقت آن برخیزد، چون دست سر او فرود آورد، آن رحمت قوی تر شود و آگاهی دل زیادت شود، و چون معنی تواضع آن صفت در دل ثابت تر و محکمتر شود مثلا چون رحمت یتیم پدید آید سر نیز تواضع خویش بکند و به زمین نزدیک شود، آن تواضع در دل موکد تر گردد. و نیت همه عبادات خواست خیرات است که روی به دنیا ندارد به آخرت دارد و عمل بدان نیت آن خواست را ثابت و موکد بکند، پس عمل برای تاکید خواست و نیت است اگرچه همه از نیت خیزد.

و چون چنین است پیدا بود که نیت بهتر از عمل بود، چه نیت خود در نفس دل است و عمل از جای دیگر سرایت خواهد کرد به دل. اگر سرایت کند به کار آید و اگر نکند و به غفلت بود حبطه بود و نیت بی عمل از این بود که حبطه نباشد. و این همچنان بود که در معده دردی باشد، چون دارو بخورد به وی رسد، و اگر بر سینه طلا کند تا اثر به وی سرایت کند هم سود دارد، لکن آنچه به نفس معده رسد لابد بهتر باشد که آنچه به سینه رسد. مقصود از وی نه سینه است بلکه معده است. لاجرم حبطه بود اگر به وی سرایت نکند و آنچه به معده رسد اگرچه به سینه نرسد حبطه نباشد.