بخش ۳۸ - علاج خوف به دست آوردن
بدان که اول مقام از مقامات دین یقین است و معرفت، پس از معرفت خوف خیزد و از خوف زهد و صبر و توبه و صدق و اخلاص و مواظبت بر ذکر و فکر بر دوام پدید آید. و از آن انس و محبت خیزد و این نهایت مقامات است. و رضا و تفویض و شوق این همه خود تبع محبت باشد. پس کیمیای سعادت پس از یقین و معرفت که خود را و خدا را بشناخت، خوف است و هرچه پس از آن است بی وی راست نیاید و این به سه طریق به دست آید:
یکی به علم و معرفت که چون خود را و حق تعالی را بشناخت به ضرورت بترسد که هرکه در چنگال شیر افتاد و شیر را بشناسد، او را به هیچ علاج و حیله حاجت نباشد تا بترسد، بلکه عین خوف گردد و هرکه خدای را تعالی به کمال و جلال و قدرت و بی نیازی از خلق بشناخت و خود را به بیچارگی و درماندگی بشناخت، خویشتن را به حقیقت در چنگال شیر بدید، بلکه هرکه حکم خدای تعالی بشناخت که هرچه خواهد بود تا به قیامت حکم بکرده است، بعضی را سعادت بی وسیلتی و بعضی را شقاوت بی جنایتی، بلکه چنان که خواست و آن هرگز بنگردد، لابد ترسد.
و برای این گفت رسول (ص) که موسی (ع) با آدم (ع) حجت آورد. آدم موسی را نیز آورد. موسی گفت، «خدای تو را در بهشت فرود آورد و با تو چنین و چنین کرد. چرا عاصی شدی تا خود را و ما را در بلا افکندی؟» آدم گفت، «آن معصیت بر من نبشته بود و در اول حکم وی را خلاف نتوانستم کرد. فحاج آدم، موسی». سخن موسی در دست آدم منقطع شد و جواب نداشت.
و ابواب معرفت که از آن خوف خیزد بسیار است و هرکه عارف تر خایف تر تا در روایت است که جبرئیل و رسول (ص) هردو می گریستند. وحی آمد که چرا می گریید و شما را ایمن کرده ام؟ گفتند، «بارخدایا! از مکر تو ایمن نه ایم». گفت، «همچنین می باشید». و از کمال معرفت ایشان بود که گفتند نباید که آنچه ما را گفته اند که ایمن باشید آزمایشی باشد و در تحت وی سری باشد که ما از دریافت آن عاجز باشیم.
و در روز بدر ابتدا لشکر مسلمانان ضعیف شدند. رسول (ص) ترسید و گفت، «بارخدایا! اگر این مسلمانان هلاک شوند بر روی زمین کسی نماند که تو را بپرستد». صدیق گفت، «سوگند بر خدای تعالی چه دهی که تو را به نصرت وعده داده است. لابد وعده خود راست کند». مقام صدیق در این وقت اعتماد بود بر وعده به کرم و مقام رسول (ص) خوف بود از مکر. و این تمامتر بود که دانست که کسی اسرار کارهای الهی و تعبیه وی در تدبیر مملکت و سررشته تقدیر وی بازنیابد.
طریق دوم آن است که چون از معرفت عاجز آید صحبت با اهل خوف کند تا خوف ایشان به وی سرایت کند و از اهل غفلت دور باشد و از این خوف حاصل آید اگرچه به تقلید بود. چون خوف کودک از مار که پدر را دیده باشد که از آن می گریزد، وی نیز بترسد و بگریزد، اگرچه صفت مار نداند. و این ضعیف تر بود از خوف عارف که اگر کودک باری چند معزم را بیند که دست به مار می برد، چنان که به تقلید ترسد هم به تقلید ایمن شود و دست بدان برد. و آن که صفت مار داند ازاین ایمن بود. پس باید که مقلد در خوف از صحبت اهل امن و غفلت حذر کند، خاصه از کسی که به صورت اهل علم باشد.
طریق سیم آن که چون این قوم نیابد که با ایشان صحبت کند که در این روزگار کمتر مانده اند، حال ایشان بشنود و کتب ایشان برخواند و ما بدین سبب بعضی از احوال انبیا و اولیا در خوف کایت کنیم تا هرکه اندک مایه خرد دارد بداند که ایشان عاقل ترین و عارف ترین خلق بودند و چنان ترسیدند، دیگران را اولی تر بود که بترسند.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.