گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
غزالی

بدان که بیمار را که سردی باشد، نشاید که حرارت چندان که بود همی خورد که باشد که حرارت نیز علتی گردد، بلکه ترازو و معیاری است که نگاه باید داشت و بباید دانست که مقصود آن است که مزاج معتدل بود که نه به گرمی میل دارد نه به سردی و چون به حد اعتدال رسید علاج بازگیرد و جهد کند که بر آن اعتدال نگاه دارد و چیزهای معتدل خورد.

همچنین اخلاق دو طرف دارد، یکی محمود است و یکی مذموم و مقصود اعتدال است و مثلا بخیل را فرماییم تا مال همی دهد تا آنگاه که دادن بر وی آسان شود، ولیکن نه چنان که به حد اسراف رسد که آن نیز مذموم است. لیکن ترازوی این شریعت است چنان که ترازوی علاج تن در علم طب است، پس باید که چنان شود که هرچه شرع فرماید که بده، دادن آن بر وی آسان بود و در وی تقاضای امساک کردن و نگاه داشتن نبود و هرچه شرع فرماید که نگاه باید داشت، اندر وی تقاضای دادن نبود تا معتدل باشد، پس اگر اندر وی تقاضای آن همی نماید، ولیکن به تکلف نکند، هنوز بیمار است، ولیکن محمود است که باری به تکلف دارویی همی خورد که این تکلف راه آن است که طبع گردد.

و برای این گفت رسول (ص) که فرمان خدای تعالی بطوع کنید پس اگر نتوانید بکره کنند. و نیز اندر آن صبر کردن خیر بسیار و بدان که هرکه مال به تکلف دهد سخی نبود، بلکه سخی آن بود که دادن مال بر وی آسان بود و هرکه مال به تکلف نگاه دارد بخیل نبود که بخیل آن بود که طبع وی نگاهداشتن بود، پس همه اخلاق نیکو باید که طبع شود و تکلف برخیزد، بلکه کمال خلق آن بود که عنان خویش به دست شرع دهد و فرمانبرداری بر وی آسان بود و اندر باطن وی هیچ منازعت بنماند، چنان که حق تعالی گفت، «فلا و ربک لا یومنون حتی یحکمومک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما» گفت، «ایمان ایشان بدان تمام شود که تو را حاکم خویش کنند و اندر دل ایشان هیچ گرانی و شک نبود». و این سری است، هرچند که این کتاب احتمال نکند، ولیکن اشارتی بدان کرده آید.»

بدان که سعادت آدمی آن است که به صفت فرشتگان شود که وی از گوهر ایشان است و اندر این عالم غریب آمده است و معدن وی عالم فرشتگان خواهد بود. و هرچه صفت غریب که از این جا برد، وی را از موافقت ایشان دور کند. می باید که چون آنجا شود هم به صفت ایشان بود و از این جا هیچ صفت غریب نبرد. هرکه را شره نگاه داشتن مال است وی به مال مشغول است و هرکه را شره خرج کردن بود هم مشغول است بدان و هرکه بر تکبر کردن حریص بود به خلق مشغول است و هرکه بر تواضع حریص بود هم مشغول است به خلق و ملایکه نه به مال مشغول اند و نه به خلق، بلکه خود از عشق حضرت الهیت به هیچ چیز دیگر التفات نکنند، پس می باید که علاقت دل آدمی از مال گسسته شود و از خلق بریده گردد تا از آن به جملگی پاک شود و هر صفت که آدمی ممکن نیست از آن پاک تواند بود، بر میانه آن بایستد تا از وجهی بدان ماند که خالی باشد، همچنان که آب گرم چون از سردی و گرمی خالی نیست. آنچه فاتر بود و معتدل بود؛ بدان ماند که از هر دو خالی استی، پس اعتدال و میانه اندر همه صفاتی که فرموده اند از برای این سر است.

پس نظر باید که به دل بود تا از همه گسسته شود و از خلق بریده گردد و به حق تعالی مستغرق گردد، چنان که گفت، «قل الله، ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون». بلکه حقیقت لااله الاالله خود این است. و به سبب آن که ممکن نیست که آدمی از همه آلایشی خالی بود گفت، «و ان منکم الا واردها کان علی ربک حتما مقضیا».

پس از این معلوم می شود که نهایت همه ریاضتها و مقصود همه مجاهدتها آن است که کسی به توحید رسد که او را بیند و بس و او را طاعت دارد و بس و اندر باطن وی هیچ تقاضایی بنماد دیگر چون چنین شود، خلق نیکو حاصل کرده باشد، بلکه از عالم بشریت برگذشته باشد و به حقیقت رسیده.