بخش ۵۷ - پیدا کردن فضل و ثواب سخاوت
بدان که هرکه مال ندارد باید که حال وی قناعت بود نه حرص و چون دارد، حال وی سخاوت بود نه بخل که رسول (ص) فرموده است، «سخا درختی است اندر بهشت هرکه سخی باشد دست اندر شاخ وی زده باشد و وی را همی برد تا به بهشت و بخل درختی است اندر دوزخ و هرکه بخیل بود او را همی برد تا به دوزخ» و گفت، «دو خلق است که خدای سبحانه و تعالی آن را دوست همی دارد: سخا و خوی نیک و دو خلق است که آن را دشمن همی دارد: بخل و خوی بد».
و گفت، «حق سبحانه و تعالی هیچ ولی نیافرید بخیل و بدخو». و گفت، «گناه سخی فراگذارند که هرگاه که وی را عسرتی بود دستگیر او حق تعالی باشد» و رسول (ص) قومی را اندر غزا بگرفت و هم را بکشت، الا یکی. علی (ع) گفت، «یا رسول الله چون همه را کیش یکی و نگاه یکی و خدا یکی، این یکی را چرا نکشتی؟» گفت، «زیرا که جبرئیل (ع) مرا خبر داد که وی سخی است» و گفت، «طعام سخی داروست و طعام بخیل علت». و گفت، «سخی به خدای سبحانه و تعالی و به بهشت و به مردمان نزدیک است و از دوزخ دور و بخیل از خدای سبحانه و تعالی و به بهشت و به مردمان دور است و به دوزخ نزدیک».
و گفت (ص)، «حق تعالی جاهل سخی را دوست دارد از عابد بخیل و بدترین علتها بخیلی است». و اندر خبر است که حق تعالی وحی کرد به موسی (ع) که سامری را بمکش که و سخی است.
آثار: علی (ع) گوید، «چون دنیا بر او اقبال کند خرج کن که از خرج کم نشود و چون از تو بگریزد خرج کن که بنماند». یکی قصه ای نوشت به حسین بن علی (ع)، فراستد و گفت، «حاجت تو رواست». گفتند، «چرا نبشته برنخواندی؟» گفت، «ترسم از خدای تعالی که از دل ایستادن او پیش من از من پرسید». و محمد بن المنکدر رحمهم الله روایت کند که از ام ذره خادمه عایشه رضی الله عنه که وی گفت، «عبدالله زبیر رضی الله عنه دو غراره صد و هشتاد درم سیم پیش عایشه فرستاد. طبق خواست و همه به مستحقان قسمت کرد. شبانگاه نان بردم و پاره ای روغن زیت تا روزه گشاید و گفتم: یا ام المومنین! این همه خرج کردی. اگر به یک درم ما را گوشت خریدی چه بود؟ گفت: اگر یاد دادی بخریدمی.»
و چون معاویه به مدینه بگذشت حسین فرا حسن (ع) گفت، «سلام بر وی مکن». چون معاویه بیرون شد حسن گفت، «ما را وام است». از پس وی بشد و وام خود بگفت. شتری از پس مانده بود. معاویه پرسید که بار آن چه است؟ گفتند، «زر است هشتاد هزار دینار» گفت، «همچنان به حسن تسلیم کنید تا در وجه وام کند». و ابوالحسن مداینی گوید، «حسن و حسین و عبدالله جعفر رضوان الله علیهم اجمعین، هرسه به حج می شدند. شتر زاد بگذاشته بودند بر جای. گرسنه و تشنه به نزدیک پیرزنی از عرب بگذشتند. گفتند، «هیچ شراب داری؟» گفت، «دارم». گوسفندی داشت بدوشید و شیر به ایشان داد. گفتند، «هیچ طعام داری؟» گفت، «ندارم مگر این گوسپند. بکشید و بخورید». بکشتند و بخوردند و بگفتند، «ما از قریشیم. چون از این سفر بازآییم، نزدیک ما آی تا با تو نیکوئی کنیم». و برفتند. چون شوهر وی باز آمد خشمگین شد و گفت، «گوسفندی به قومی دادی که خود نمی دانی که ایشان که اند؟» پس روزگار برآمد. پیرزن و شوهر وی به سبب درویشی به مدینه افتادند و برای قوت سرگین شتر می چیدند و می فروختند و بدان روزگار همی کردند. یک روز آن پیرزن به کوی فرو شد. حسن به در سرای خویش نشسته بود. او را بشناخت گفت، «یا پیرزن! مرا همی دانی؟» گفت، «نه» گفت، «من آن مهمان توأم فلان». پس بفرمود تا وی را هزار گوسفند و هزار دینار بدهند و وی را با غلام خویش نزدیک حسین رضی الله عنه فرستاد. گفت، «برادرم تو را چه داد؟» گفت، «هزار گوسفند و هزار دینار». حسین نیز هم چندان بداد و غلام خود همراه کرد تا به نزدیک عبدالله بن جعفر رضی الله عنه و حال بگفت. گفت، «ایشان هردو چند دادند؟» گفت، «دو هزار گوسفند و دو هزار دینار». گفت، «اگر ابتدا پیش ما رسیدی ایشان را اندر رنج نیفکندی. یعنی هم چندان بدادمی که ایشان را بایستی داد» و بفرمود تا دو هزار دینار و دو هزار گوسفند به وی دادند. پیرزن با آن همه نعمت پیش شوهر شد.
مردی در عرب به سخا معروف بود. بمرد. قومی از سفر می آمدند گرسنه بودند. بر سر گور او فرود آمدند و گرسنه بخفتند. یکی از ایشان شتری داشت. آن مرده را به خواب دید که گفت، «این شتر تو به نجیب من فروشی؟» گفت، «فروشم». و از روی نجیبی نیکو بازمانده بود به او فروخت و آن مرده آن شتر را کشت. چون از خواب بیدار شدند، شتر را کشته دیدند. دیگ برنهادند و بپختند و بخوردند. چون بازگشتند کاروانی پیش آمد. یکی در میان کاروانان خداوند شتر را آواز می داد و نام او می برد و می گفت، «هیچ نجیبی خریده ای از فلان مرده؟» گفت «خریده ام، لیکن در خواب» و قصه بگفت. گفت، «آن نجیب این است. بگیر که من او را به خواب دیدم که گفت اگر تو پسر منی این نجیب من به فلان کس ده».
و ابو سعید خرگوشی روایت کند که اندر مصر مردی بود که درویشان را پایمردی کردی. درویشی را فرزندی آمد و هیچ چیز نداشت. گفت نزدیک وی رفتم. بیامد و از هر کس سوال کرد، هیچ فتوح نبود. پس برخاست و مرا بر سر گوری برد و بنشست و گفت، «خدای بر تو رحمت کناد. تو بودی که اندوه درویشان همی بردی و هرچه بایستی همی دادی. امروز برای کودک این مرد بسیار جهد کردم، هیچ فتوح نبود». پس برخاست و دیناری داشت به دو نیم کرد و یک نیمه به من داد و گفت این با وام به تو دادم تا چیزی پدید آید و این مرد را محتسب گفتندی. گفت، «فراستدم و کار کودک تمام کردم و بساختم». محتسب آن شب مرده را به خواب دید که گفت، «هرچه گفتی شنیدم امروز، لیکن ما را در جواب دستوری نیست. اکنون به خانه من شو و کودکان مرا بگوی آنجا که آتشدان است بکنند و پانصد دینار اندر آنجاست، بدان مرد دهند». محتسب دیگر روز برفت و چنان که شنیده بود بکرد و پانصد دینار بیافت. فرزندان وی را گفت، «بر خواب حکمی نیست و این زر شما راست برگیرید». گفتند «مرده است و سخاوت می کند. ما زنده ایم و بخیلی کنیم؟» جمله نزدیک آن مرد برد چنان که گفته بود. مرد یک دینار برگرفت و به دو نیم کرد و یک نیمه از جهت وام به وی داد و دیگر نیمه خود باز گرفت و مابقی گفت برگیر و به درویشان ده که مرا حاجت بیش از این نبود. بوسعید خرگوشی گفت که از این همه نمی دانم که کدام بهتر است و سخی تر.و گفت چون به مصر رسیدم سرای آن مرده طلب کردم و کودکان وی مانده بودند. ایشان بدیم و برایشان سیمای خیر بود. این آیت مرا یاد آمد، «وکان ابوهما صالحا».
و عجب مدار از برکات سخاوت که از پس مرگ بماند و به طریق خواب تعریف افتد که عادت خلیل (ع) مهمان داشتن بود و این ضیافت پس از وفات وی تا این غایت بمانده است. و ربیع بن سلیمان حکایت کند که شافعی رضی الله عنه به مکه رسید و ده هزار دینار با وی بود. خیمه بیرون مکه بزد و آن زر بر ازاری ریخت و هرکه وی را سلام کردی یک کف به وی دادی تا نماز پیشین بکرد، ازار بیفشاند. هیچ چیز نمانده بود. و یکی یک روز رکاب وی بگرفت تا برنشست. ربیع را گفت چهارصد دینار به وی ده و عذر خواه.
یک روز علی (ع) بگریست. گفتند، «چرا همی گریی؟» گفت، «هفت روز است تا هیچ مهمان در خانه من نرسیده است». و یکی نزدیک دوستی شد و گفت، «چهارصد درم وام دارم». و به وی داد. بگریست. زن وی گفت، «چون خواستی گریست نبایستی دادن». گفت، «از آن می گریم که از وی غافل مانده ام تا وی را بدان حاجت آمد که بر من سوال کرد».
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن درباره اهمیت سخاوت و قناعت در زندگی انسانهاست. پیام اصلی آن این است که افرادی که مال ندارند باید قناعت ورزند و افرادی که دارای مالی هستند باید سخاوت که نشانه آزادی و بزرگواری است را در پیش گیرند و از بخل دوری کنند. پیامبر اسلام (ص) در این زمینه تاکید دارد که سخاوت درختی در بهشت است که کسانی را که سخاوتمند هستند به بهشت میبرد، در حالی که بخل دلیلی برای نزدیک شدن به جهنم است.
همچنین در این متن ذکر شده است که خداوند هیچ کسی را که بخیل و بدخو باشد دوست ندارد و برعکس، او بخل را از صفات ناپسند میشمارد. داستانهایی از شخصیتهای تاریخ اسلام مانند عبدالله زبیر و حسن و حسین (علیهماالسلام) نیز آورده شده است که نشاندهنده خیری است که از سخاوت و یاری کردن دیگران حاصل میشود.
در نهایت، داستانهایی از افراد سخاوتمند روایت شده است، به طوری که سخاوت آنها در پس از مرگشان نیز به یادگار مانده است و برکات آن ادامه دارد. این متن به اهمیت محبت و کمک به دیگران و آثار مثبت سخاوت در دنیا و آخرت اشاره دارد.
هوش مصنوعی: هر فردی که مال و ثروت ندارد باید قناعت را در پیش گیرد و از طمع دوری کند. اما اگر ثروتمند باشد، باید سخاوت را در زندگیاش پیاده کند و از بخالت پرهیز کند. پیامبر (ص) فرمودهاند که سخاوت مانند درختی در بهشت است، و کسی که سخاوت داشته باشد، دستش به این درخت میرسد و به بهشت راه مییابد. اما بخالت همچون درختی در دوزخ است و بخیلها را به سوی دوزخ میکشاند. همچنین، خداوند دو خصلت را دوست دارد: سخاوت و نیکی، و دو خصلت را دشمن میدارد: بخالت و بدی.
هوش مصنوعی: او گفت: «خداوند هیچ ولیای را بدخلق و بخیل نیافریده است.» او ادامه داد: «گناه بخشنده را میبخشند؛ زیرا هر زمان که در تنگنا باشد، خداوند به او یاری میرساند.» رسول (ص) در جنگی قومی را به اسارت گرفت و همه را کشت، به جز یکی. علی (ع) گفت: «ای رسول خدا، همه آنها در کیش و ایمان یکی بودند، پس چرا این یک نفر را نکشتی؟» رسول خدا فرمود: «چون جبرئیل به من خبر داد که او بخشنده است.» او همچنین گفت: «غذای بخشنده مانند داروست و غذای بخیل مایه درد و رنج است.» و افزود: «بخشنده به خداوند، به بهشت و به انسانها نزدیک است و از آتش جهنم دور. ولی بخیل از خدا، بهشت و انسانها دور است و به جهنم نزدیک.»
هوش مصنوعی: حضرت محمد (ص) فرمودند که خداوند شخصی را که سخاوتمند و نادان است دوست دارد، اما عبادتی که همراه با بخل باشد را نمیپسندد و یکی از بدترین معایب، بخل است. همچنین در روایت آمده که خداوند به موسی (ع) وحی کرد که سامری را به خاطر سخاوتش نکشد.
هوش مصنوعی: علی (ع) میگوید: «وقتی دنیا به تو روی میآورد، خرج کن، زیرا از این خرج کم نخواهد شد. و وقتی از تو دور شد، باز هم خرج کن، چون چیزی نخواهد ماند.» داستانی از حسین بن علی (ع) نوشته شده که در آن به او گفتهاند «حاجت تو برآورده شده است». او پاسخ داده که «چرا این را برنمیخوانی؟» و گفته است که میترسد خداوند از او بپرسد که چرا در دلش توقف کرده است. همچنین محمد بن المنکدر نقل میکند که از ام ذره، خدمتکار عایشه (رضی الله عنها) شنیده که عبدالله زبیر (رضی الله عنه) دو کیسه پول به ارزش ۱۸۰ درهم نقره به عایشه فرستاده است. او این پول را مطابق خواسته تقسیم کرده و شب هنگام نان و مقداری روغن زیتون برای افطار برده و به عایشه گفته: «ای مادر مؤمنان! تو این همه خرج کردی. اگر به یک درهم گوشت میخریدی چه میشد؟» عایشه پاسخ داده که اگر یادم بود، حتماً خریداری میکردم.
هوش مصنوعی: معاویه به مدینه آمد و حسین به حسن گفت که به او سلام نکن. بعد از رفتن معاویه، حسن اظهار داشت که بدهیای دارند و به دنبال او رفت تا بدهیاش را بگیرد. در این بین، شتری در پشت آنها مانده بود و معاویه پرسید بار آن شتر چیست. پاسخ دادند که هشتاد هزار دینار طلاست و معاویه گفت که آن را به حسن بدهند تا برای پرداخت بدهیاش از آن استفاده کند. ابوالحسن مداینی روایت میکند که حسن و حسین و عبدالله جعفر در سفر حج بودند و شتری را در جایی رها کرده بودند. در حین عبور از نزد زنی عرب، از او خواستند که آیا شراب یا غذایی دارد. زن گفت که غذایی ندارد، اما از شیر گوسفندش برایشان شیر دوشید و پس از آن پیشنهاد داد که گوسفند را بکشند و بخورند. آنها گوسفند را کشتند و پس از صرف غذا وعده کردند که پس از بازگشت از سفر، به زن کمک خواهند کرد. مدتی بعد، شوهر زن با خشم برگشت و از او خواست که چرا گوسفند را به کسانی داده است که نمیشناسد. روزگار گذشت و به خاطر فقر، آن زن و شوهر به مدینه رفتند و به جمعآوری و فروش سرگین شتر مشغول شدند. یک روز زن به کوچهای رفت و حسن را در خانهاش دید. او را شناخت و گفت: «آیا مرا میشناسی؟» زن پاسخ داد که نه. حسن گفت: «من همان مهمان تو هستم.» سپس دستور داد تا به او هزار گوسفند و هزار دینار بدهند و او را با غلامش نزد حسین فرستاد. حسین هم همین مقدار به او داد و غلامی با او فرستاد تا ماجرا را به عبدالله بن جعفر بگوید. عبدالله پرسید که آن دو نفر چه مقدار به او دادهاند و وقتی پاسخ شنید که دو هزار گوسفند و دو هزار دینار شده است، ابراز تأسف کرد که اگر او اول به آنها میرسید، آنها را در زحمت نمیانداخت و سپس دستور داد تا خودش نیز به او دو هزار دینار و دو هزار گوسفند بدهند. زن با این ثروت به نزد شوهرش برگشت.
هوش مصنوعی: مردی در عرب به سخاوت معروف بود که پس از مرگش، گروهی از مسافران گرسنه نزد مزار او آمدند و برای استراحت و خواب فرود آمدند. یکی از آنها شتری داشت و در خواب مرده را دید که از او میپرسید آیا شترش را به قیمت خوب میفروشد. آن مرد پاسخ داد که حاضراست بفروشد و به خاطر احترام به آن مرده، شتر را به او فروخت. مرده آن شتر را کشت و زمانی که مسافران از خواب بیدار شدند، شتر کشته شده را دیدند. آنها دیگی آماده کردند و گوشت شتر را پختند و خوردند. پس از آن، کاروانی به سمت آنها آمد و یکی از اعضای کاروان که صاحب شتر بود، نام شتر را صدا زد و پرسید آیا کسی از مرده چیزی خریده است. مسافر جواب داد بله، او شتر را در خواب خرید و داستان را تعریف کرد. صاحب شتر گفت که آن شتر همان است و به مسافر پیشنهاد کرد که آن را بگیرد، زیرا در خواب مرده گفته که اگر تو پسر منی، این شتر را به فلانی بده.
هوش مصنوعی: ابو سعید خرگوشی میگوید در مصر مردی بود که به درویشان کمک میکرد. یک درویش فرزندی داشت و هیچ چیزی برای او نداشت. او به نزد مرد رفت و از دیگران کمک خواست، اما هیچ کس به او کمک نکرد. در نهایت، او مرد را به سر یک قبر برد و نشسته گفت: «خدا بر تو رحمت کند. تو بودی که غم درویشان را زدودی و به آنها کمک میکردی. امروز برای این کودک تلاش زیادی کردم، اما هیچ کمکی پیدا نشد.» سپس مرد یک دینار داشت و آن را به دو نیم تقسیم کرد. او یکی از نیمها را به درویش داد و گفت این را به عنوان وام بگیر تا کمکی به تو بکنم. محتسب که در آنجا بود گفت: «من از خواب دیدم که مرده به من گفت اگرچه به آنچه گفتی گوش دادم، اما در اینجا دستوری برای من نیست. به خانه من برو و به فرزندانم بگو که در آتشدان چه چیزی هست و پانصد دینار آنجا وجود دارد.» محتسب روز بعد به آنجا رفت و همانطور که گفته بود، پانصد دینار پیدا کرد. به فرزندان مرد گفت: «این پول خواب نیست و مال شماست، آن را بگیرید.» اما آنها گفتند: «مرده است و سخاوت میکند. ما زندهایم و نباید بخیل باشیم.» نهایتاً آنها نزد مرد رفتند و او یک دینار را برداشت و به دو نیم تقسیم کرد، نیمهای را به درویش داد و نیمه دیگر را برای خود نگه داشت و مابقی را گفت که به درویشان بدهد زیرا دیگر نیازی به بیشتر از این ندارد. ابو سعید خرگوشی گفت نمیداند کدام یک از اینها بهتر و سخاوتمندتر است و وقتی به مصر رسید، خانه آن مرد را جستجو کرد و فرزندانش را در وضعیت خوبی پیدا کرد. این ماجرا او را به یاد آیهای از قرآن انداخت که درباره صالح بودن پدرشان سخن میگوید.
هوش مصنوعی: سخاوت و بخشندگی به قدری ارزشمند است که حتی بعد از مرگ نیز برکات آن باقی میماند. به عنوان مثال، حضرت ابراهیم (ع) عادت داشت از مهماننوازی برخوردار باشد و این سنت پس از فوت او همچنان ادامه داشته است. ربیع بن سلیمان داستانی از امام شافعی رضی الله عنه نقل میکند که وقتی به مکه رسید، ده هزار دینار با خود داشت. او در خارج از مکه خیمهای برپا کرد و آن پول را بر زمین پخش کرد. هر کس به او سلام میکرد، یک مقدار از آن پول را به عنوان جواب میداد تا اینکه نماز ظهر را خواند و بعد از آن هیچ چیزی از آن پول باقی نماند. یک روز هنگامی که قرار بود سوار شود، ربیع به او گفت که چهارصد دینار به یکی از مردم بدهد و از او عذرخواهی کند.
هوش مصنوعی: یک روز علی (ع) گریه کرد. از او پرسیدند که چرا اینقدر ناراحت است. او گفت که به مدت هفت روز هیچ مهمانی به خانهاش نیامده است. سپس یکی از دوستانش به او نزدیک شد و گفت که چهارصد درهم به او وام میدهد و این مبلغ را به او داد. علی دوباره گریه کرد. همسرش از او پرسید که چرا وقتی گریه میکند، باید کمکی به او بدهد. علی پاسخ داد که غمگین است به خاطر این که به فردی که به او نیاز داشت، بیتوجهی کرده و حالا مجبور شده از او درخواست کمک کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.