گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قوامی رازی

صنما با تو در غم و شادی

بنده بودم نجستم آزادی

وصل پیش آر و داد کن با من

بنه از سر فراق و بیدادی

نرمی از من مخوه که نه مومم

دل مکن سخت اگر نه پولادی

چون در آوردیم به جور از پای

به چه از دست من به فریادی

تو به راحت دری و من در رنج

من بانده درم تو در شادی

ورت گویم چنین مکن گوئی

رو که شیرین منم تو فرهادی

غم تو از کجا و من ز کجا

به من ای جان چگونه افتادی

پس تو شاگرد کیستی آخر

که به دل بردن اندر استادی

استد و داد تو چنین باشد

که دلم بستدی و غم دادی

در نشست تو نیست هیچ ادب

با قوامی مگر در افتادی

 
 
 
عنصری

زان گشاید فقع که بگشادی

زان نمایذ ترا که بنمادی

فرخی سیستانی

ای جهانی ز تو به آزادی

بر من از تو چراست بیدادی

دل من دادی و نبود مرا

از دل بیوفای تو شادی

دل دهان دل به دوستی دادند

[...]

مسعود سعد سلمان

ای سرشته به سیرت رادی

داد رادی به واجبی دادی

تازه در خسروی به حل و به عقد

صد طریق ستوده بنهادی

رنجها را برسم در بستی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
وطواط

از دل راد او رود رادی

زان دل راد دارم آزادی

زردی از رخ ز دودش آن دل راد

ای دل راد ، داد او دادی

درد دارد ز زار دل زارش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه