گنجور

 
قطران تبریزی

ای ماه خوش حدیث و نگار نکو کنار

با شاخ زی من آر یکی نازه کو کنار

کرده تهی ز دانه زمانه میان او

کرده پر آب لاله همه تنش روزگار

ماند بمانده ناری بر شاخ نار بر

بگداخته بنار درون دانه های نار

زان آب نار و لاله بپیمانه می خورند

آزادگان بنام شهنشاه تاجدار

خورشید روزگار جهاندار بوالخلیل

جعفر که هست مفخر میران روزگار

چون او نیافرید خدا هیچ تاج بخش

چون او نپرورید جهان هیچ نامدار

آنکس که هست ناصح او تاجدار باد

وآنکس که هست حاسد او باد تاج دار

خرم شود ز زائر چون مفلس از درم

شادان شود ز سائل چون عاشق از نگار

مجلس چنو ندید ببزم اندرون جواد

میدان چنو ندید برزم اندرون سوار

در حلق دشمنانش زانده بود کمند

در دست دوستانش ز شادی بود سوار

تا آفریدگار جهان را بیافرید

چون او نیافرید بفضل آفریدگار

مانند چرخ علم دو گیتی نگاشته است

بر طبع او جهان چو بپولاد بر نگار

چونانکه گاه مردی شاهان شکار او

گنجش بگاه رادی خواهنده را شکار

مردی و مردمی بجهان گشت زو پدید

رادی و راستی بزمین زو شد آشکار

تا شاد کام باشد با ناز و نوش جفت

تا سوگوار باشد با درد و رنج یار

خیل موافقانش باشند شادکام

قوم منافقانش بادند سوگوار

بر شاه باد خرم و فرخنده فرودین

چشم عدوش دائم چون ابر نوبهار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode