گنجور

 
قصاب کاشانی

بینا نیم آن لحظه که با ما تو نباشی

بی دیده‌ام آن روز که پیدا تو نباشی

ای پادشه کون و مکان در دو جهان نیست

یک سر که در آن مایه سودا تو نباشی

در ارض و سما کرده بسی سیر و ندیدیم

یک ذرّه کز آن ذرّه هویدا تو نباشی

در کعبه و بتخانه به هر جا که گذشتیم

جایی نرسیدیم که آنجا تو نباشی

ویران شود این خانه ز سیلاب حوادث

ای وای اگر مونس دل‌ها تو نباشی

بی بانگ تو دیگر نگشایم در دل را

هر چند که گویند مبادا تو نباشی

ای دوست در این بحر خطرناک چه سازم

آن لحظه که فریادرس ما تو نباشی

جهدی کن و از گریه گلابی به کف آور

ای دیده مثال گل زیبا تو نباشی

قصاب رفیقی چو غمش در دو جهان نیست

جهدی که در این بادیه تنها تو نباشی