گنجور

 
قصاب کاشانی

درد او هرچند بسیار است در جان باش گو

یار از این معنی خبردار است پنهان باش گو

ما که در پیش غم اصلاً پای کم ناورده‌ایم

مدعای او گر آزار است هجران باش گو

کلبه بی‌دوست را تعمیر کردن ابلهی است

دل تهی چون از غم یار است ویران باش گو

در حقیقت منصب آیینه و عاشق یکی است

هر دو را مقصود دیدار است عریان باش گو

از شکرخند سپهر پرفریب از ره مرو

آخر این بی‌رحم خون‌خوار است خندان باش گو

جنس دانش را نمی‌گیرند بی‌دردان به هیچ

این گهر چون بی‌ خریدار است ارزان باش گو

می‌کند قصاب جوش گریه روشن دیده را

تا چراغ ما شرربار است سوزان باش گو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode