گنجور

 
قصاب کاشانی

ای شمع دل‌افروز به قربان تو گردم

ای آتش جان‌سوز به قربان تو گردم

از بس‌که تو روز از شب و شب بهتری از روز

خواهم که شب و روز به قربان تو گردم

دیشب ز نگاهی مژه‌ات زخم زد و دوخت

ای ناوک دل‌دوز به قربان تو گردم

از حرف کسان بیهده رنجیده‌ای از من

ای خوی بدآموز به قربان تو گردم

خوش تنگ کشیدی به بر آن خرمن گل را

ای جامه زردوز به قربان تو گردم

قصاب چو پروانه تو ای شوخ چو شمعی

ای شمع شب‌افروز به قربان تو گردم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode