عالم همه باطل غم عالم همه باطل
در جای چنین کوشش آدم همه باطل
این دیر همان کهنه بنایی است که در وی
شد تاج کی و سلطنت جم همه باطل
این عرصه همان دخمهزمین است که گرداند
دست کی و سرپنجه رستم همه باطل
با عیش و الم ساز که خواهد شدن آخر
فردا به تو نوروز و محرم همه باطل
غمگین مشو از سفره افلاک که کردند
بیش است اگر رزق تو گر کم همه باطل
قصاب ز دوران مشو آزرده که باشد
از آمده و رفته جز این دم همه باطل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.