نه دل جدا ز تو بیدادگر توانم کرد
نه من اراده کار دگر توانم کرد
بساخته است نه کار مرا چنان دوری
که رو به سوی دیار دگر توانم کرد
ز خاک پای تو اکسیر در نظر دارم
عجب نباشد اگر خاک زر توانم کرد
ز بیوفایی دهر آنقدر امان خواهم
که پیش تیغ تو جان را سپر توانم کرد
شمار پنبه داغت فتاده از دستم
از این حساب کجا سر به در توانم کرد
ز ضعف نیست مرا روح در بدن قصاب
چه احتمال که از خود سفر توانم کرد