گنجور

 
نظام قاری

در مزاد رخت دلالان منادی میرنند

بشنوید ای تاجران صوف و دیبا بشنوید

پیشوازی نرمدست از بقچه غایب شده

تا نپوشانید این حق و بباطل مگروید

آسیتنی پهن و برهاتنک و دامانی فراخ

زر بسی پنهان بجیبش غافل از وی نغنوید

آستر والا فراویزش خشیشی دگمه در

تیر گرزو چاک پس دارد بر و واقف شوید

هر که میآرد نشان او را کله واری رسد

جامه پوشانرا کنید آگاه حالی زین نوید

ارغوانی روی او بطانه اش گلگون بود

گربیا بندش بجامه خانه قاری دوید

هان میفتید از بر این قصه تا کهنه شود

ورنه هر ساعت بدیوان در عقوبات نوید