گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نظام قاری

صوفی نهاد دام و سرحقه باز کرد

بنیاد مگر با فلک حقه باز کرد

در جواب او

خرم تنی که گوی شب از جامه باز کرد

پارا بنرمدست نهالی دراز کرد

با انکه یکدرم نتوان بست اندرو

دستار کهنه بین که مرا سرفراز کرد

منت پذیر کرد ززیلو که با نمد

از بوریاو پوستکت بی نیاز کرد

حقا که از حقیقت مسواک غافلست

حمل عمامه انکه بروی مجاز کرد

دامن فشاند بر قدک آندم تنم که دست

بر آستین صوف مربع دراز کرد

گر کسنه قیام بطاعت توان نمود

بیش و پس برهنه نشاید نماز کرد

قاری بکرد بالشک نازروی کت

آنکو نداد تکیه چه عشرت چه ناز کرد

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

کسایی

آن کس که بر امیر در مرگ باز کرد

بر خویشتن نگر نتواند فراز کرد

امیر معزی

آن بت که بر دلم در شادی فرازکرد

یک باره بر دلم دری ز مهر باز کرد

زلف جو سام بر دل مسکین من فکند

تا بر دلم جهان در خورشید باز کرد

بی‌خواب کرد چشم دلم در فراق خویش

[...]

فلکی شروانی

تا بر دل من آن بت طناز ناز کرد

صد در ز ناز بر دل من باز باز کرد

عطار

تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد

دل را به عشق خویش ز جان بی نیاز کرد

دل از شراب عشق چو بر خویشتن فتاد

از جان بشست دست و به جانان دراز کرد

فریاد برکشید چو مست از شراب عشق

[...]

اوحدی

ترکم به خنده چون دهن تنگ باز کرد

دل را لبش ز تنگ شکر بی‌نیاز کرد

کافر، که رخ ز قبله بپیچیده بود و سر

چون قامتش بدید به رغبت نماز کرد

ای دلبری که عارض چون آفتاب تو

[...]