صوفی نهاد دام و سرحقه باز کرد
بنیاد مگر با فلک حقه باز کرد
در جواب او
خرم تنی که گوی شب از جامه باز کرد
پارا بنرمدست نهالی دراز کرد
با انکه یکدرم نتوان بست اندرو
دستار کهنه بین که مرا سرفراز کرد
منت پذیر کرد ززیلو که با نمد
از بوریاو پوستکت بی نیاز کرد
حقا که از حقیقت مسواک غافلست
حمل عمامه انکه بروی مجاز کرد
دامن فشاند بر قدک آندم تنم که دست
بر آستین صوف مربع دراز کرد
گر کسنه قیام بطاعت توان نمود
بیش و پس برهنه نشاید نماز کرد
قاری بکرد بالشک نازروی کت
آنکو نداد تکیه چه عشرت چه ناز کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن کس که بر امیر در مرگ باز کرد
بر خویشتن نگر نتواند فراز کرد
آن بت که بر دلم در شادی فرازکرد
یک باره بر دلم دری ز مهر باز کرد
زلف جو سام بر دل مسکین من فکند
تا بر دلم جهان در خورشید باز کرد
بیخواب کرد چشم دلم در فراق خویش
[...]
تا بر دل من آن بت طناز ناز کرد
صد در ز ناز بر دل من باز باز کرد
تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد
دل را به عشق خویش ز جان بی نیاز کرد
دل از شراب عشق چو بر خویشتن فتاد
از جان بشست دست و به جانان دراز کرد
فریاد برکشید چو مست از شراب عشق
[...]
ترکم به خنده چون دهن تنگ باز کرد
دل را لبش ز تنگ شکر بینیاز کرد
کافر، که رخ ز قبله بپیچیده بود و سر
چون قامتش بدید به رغبت نماز کرد
ای دلبری که عارض چون آفتاب تو
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.